salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

طعم توحید

قل تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم ...خداوند از طریق پیامبر خویش همه ی ادمیان روی زمین را گذشته از همه ی تفاوت ها و تضادها و تنوع ها و رنگارنگی ها و گوناگونی در نگاه و بینش و منش و روش و رنگ و بانگ و اقلیم  به تمرکز و تاکید بر کوچکترین مخرج مشترک برای بهزیستی و خروج از نا امنی و بدزیستی و نابختیاری و نیل به آسایش و آرامش و صلح و عمل صالح فرا می خواند .

و از همین رو پارسایی و مراقبه برای استقامت و پایداری بر پویش پیرامون یک محور و ان خدای محض و بی آلایش و بسیط و پذیرش همه ی تفاوت ها و همه ی داشته ها و خواسته ها و بخشش همه ی انها در زیر سایه ی توحید حضرت حق است ...انگاه طعم توحید و زیستن موحدانه در یوم الجمع را همه باورمندان و کنشگران به مکتب عشق بی کران و بی مرز و همه ی قطراتی که به دریا پیوسته اند خواهند چشید و ان روز جمع برای انها که به این دعوت عظیم حقانی پاسخ نگفته اند و از ان رویگردانده اند یوم الحسره و یوم التغابن خواهد بود ...برای انها که حاضر نشدند از سرگرمی های کوچک دوران کودکی رها شوند و شاهد حق را به جای عروسک لاستیکی و چوبی و فلزی که در بزرگسالی به زیور مال و مکنت و شهرت و قدرت و منزلت و هزاران رنگ دیگر در می اید  و پلیدی های حسادت و لجاجت و تنگ نظری (ضاقت علیهم الارض بما رحبت ) را بر جان ادمی عارض می سازد  در آغوش کشند و از جام مهربانی توحید سرکشند و سرخوش از سیراب شدن از "و سقاهم ربهم شربا طهورا "از همه ی بت های ذهی و ضمنی و دلشمغولی های فرومایه و کرانمند پاک  و وارسته و رستگار گردند .

به یاد او 2.....

انیشتن می گوید :"کم اند کسانی که می توانند با چشم خودشان ببینند و و کم اند کسانی که می توانند با قلب خودشان احساس کنند ."  و او  در زمره آن اندک بانوانی بود که با چشم خودش می دید و با قلب خودش احساس می کرد ،  که پریدن نتوان با پر و بال دگران... یادش گرامی و فروغ نگاه مهربانش پیوسته متلألئ  باد ...

روش تغییر زندگی

چند وقت پیش کلودیا به من گفت:"من کشف کرده ام که اگر به راستی بخواهی آنگونه که هستی و به آن اعتقاد داری  زندگی کنی  هرگز کسی در برابر تو نخواهد ایستاد  . من مدت ها احساس می کردم که در دام افتاده ام و چاره ای جز تحمل ندارم  اما اکنون دریافته ام فقط در دامی که خودم برای خودم ساخته بودم  و کلید در خروجی آن به دست خودم بود باقی مانده بودم ."

(روشی که زندگیتان را تغییر خواهد داد ،ص 103)

طرح زندگی

درسگفتارهایی  درباره ذهن    استاد مقصود فراستخواه  برگرفته از وبلاگ :http://hamandishi90.blogfa.com/post/4

 

چهار. ما به طرح اندیشیده ای از زندگی نیاز داریم


 

تامس هاریس[1] که با اریک برن در اوایل نیمه دوم سدۀ بیستم، مکتب روان شناسی تحلیل رفتار متقــــــــابل (Transactional Analycis) را در امریکا بنیاد نهاده و توسعه داده است، برای شخصیت آدمی سه جنبه برمی شمارد( بنگرید به :  هریس؛فصیح،1386)

1- جنبه والد Parent

این جنبه از شخصیت ، مبتنی بر تقلید و همانند سازی است و زندگی را با الگوهای القا شده از بیرون، (از پدر و مادر، سرپرست مربی، تلویزیون، قوم و خویش و از سوی آدم های بزرگ) تلقی می کند. دستورها و توصیه های بیرونی ، بکن نکن های بیرونی ، آداب و مقررات و سنت های دیکته شده توسط جامعه او را پیش می برد .

2-جنبۀ کودک Child

این جنبه از شخصیت، مبتنی بر احساس است و زندگی را با عکس العمل احساس دریافت می کند. از یک سو ترس ها ، اضطراب ها، و احساس حقارت ها، از سوی دیگر شور و حال حس ها ، حرکت ها، بازی ها ، نخستین دستکاری ها و تجربه های وجدناک است که  جنبه کودک شخصیت و رفتار را تغذیه می کند.

3-جنبه بالغ Adult

این جنبه از شخصیت ، مبتنی بر استنباط و پردازش ذهنی است و به جستجوی طرح  اندیشیده ای از زندگی سوق می دهد.

تامس هاریس از چهار وضعیت درباره من و دیگری سخن می گوید

1.من خوب نیستم شما خوب هستید

2.من خوب نیستم شما نیز خوب نیستید

3.من خوب هستم این شمایید که خوب نیستید

4.من خوب هستم شما هم همینطور

به نظر وی اغلب از کودکی، یکی از سه وضعیت اول در ذهن و جان مردمان رخنه و لانه می کند. وضعیت اول با احساس حقارت و جستجوی اعتماد از بیرون و در چشم دیگران همراه بوده است شکل مذهبی آن این است که بندگان گناهکار و روسیاه، خدایی بیرونی و بسیار خوب  را می پرستند که هر آن ممکن است خشم گیرد وکیفر کند، بر درگاهش زاری می کنند تا بر آن ها ترحم کند وبه بهشت ببرد. وضعیت اول اعتماد به نفس و خلاقیت را ویران می کند آدم های مرید و دنباله رو و مقلد به بار می آورد. در وضعیت اول، اخلاق یاموکول به بیرون (بخشنامه ای، فقهی و...) و خشن و خودآزارانه است ویا اصلاً اخلاقی در میان نیست برای این که شخص به این نتیجه می رسد که مگر نه این است شما خوب و من بد هستم پس ثابت می کنم  بد هستم و در نتیجه تخریب می کنم ، برمی شورم  و عصیان می نمایم.

وضعیت دوم معمولاً از محیط های پر تعارض خشن و بی عاطفه و فاقد مهر و محبت ناشی می شود و چه بسا انسان را به نوعی پوچی منفی و منحط سوق می دهد. وضعیت سوم که وضعیت جنایی نیز نامیده شده است، از خشونت های محیط نشأت می یابد و به جنایت یا عصیان و آنارشیسم می انجامد و دیگر آزاری را توجیه می کند.

تامس هاریس در برابر این سه وضعیت نامطلوب،  از وضعیت چهارم  به عنوان وضعیت آخربحث  می کند که جنبه بالغ شخصیت  آدمی است و با آن می توان الگوی اندیشیده ای  از زیستن را تجربه کرد و توسعه داد. در این وضعیت انسان خود را و دیگران را توأمان دوست می دارد. محبت و درک بی قید و شرط نسبت به همگان را صرف نظر از هر وضعیتی که دارند، در دل می پرورد؛ تو را دوست دارم بدون این که با من هم عقیده باشی.

اخلاق وضعیت چهارم (اخلاق بالغ)؛  اخلاق قول و قرارهای متقابل انسانی به خاطر احترام به زندگی و برای بهزیستی است.  در آن خودآزاری و دیگر آزاری نیست،  بلکه اراده معطوف به رشد و تعالی عقلایی است. پرستش وضعیت چهارم عاشقانه است تا زاهدانه، خدایش از درون موج می زند و الهام می بخشد.

وضعیت چهارم موردنظر هاریس در فرهنگ و ادبیات ایرانی ما ، با تعبیری ظریف  کار گرفته شده است مثلا در  مولوی :

هیچ بغضی نیست در جانم زتو          زانک این را من نمی دانم زتو

آلت حقی تو فاعل، دست حق          چون زنم بر آلت حق طعن و دق

رو بترس و طعنه کم زن بر بدان       پیش دام حکم عجز خود بدان

(مثنوی معنوی/ دفتر اول، بخش 167)

 

 منبع مورد استفاده : 

هریس، توماس آنتونی (1386  ) وضعیت آخر.اسماعیل فصیح ،تهران: زریاب.

 

 

ساعت دیدار

ساعت دیدار نزدیک است یاران مژده باد


ان الساعته لآتیه اکاد اُخفیها

شکوه مهربانی

به یاد همه ی مهربانی های"  او"
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن هاو شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترابه نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درختها لب حوض
درون اینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیم روح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت تراشناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ
اینه
دیوار
بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست ازتو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستیکه ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رهاکرده است
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستاره بیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی
اگر ماه بودم ، بهرجا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم ، بهرجا که بودی

سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی ، به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی ، بهرجا که بودم

مرا می شکستی ، مرا می شکستی

گوهر اصلی

حضرت آیة الله محمد جواد انصاری رضوان الله علیه می فرمودند:  اگر کسی تمام عمرش را صرف کند تا به خدمت یکی از اولیاء برسد و لحظات آخر عمرش بیابد،عمر را ضایع نکرده و گوهر اصلی را یافته است.( motaghin.com)

منیر المعرفه

حاج ملا هادی سبزواری در شرح اسرار می فرماید : انها که از امور دنیا خفته اند و به حق بیدارند در حال مراقبه به کشف های صوری و معنوی می رسند .

در واقع افکاری دنیوی مردم و اندیشه در لذت ها و کامروایی های مادی مانع از وصول به مکاشفات معنوی می گردد و گلوی باطنی انسان بسته می شود و نمی تواند شراب ناب تجلیات حضرت حق را بنوشد .(منیر المعرفه ، ص 133)

دغدغه ها ،نگرانی ها

انسان امروز ،ذهن و روان او اکنده از بیم و امیدها و انواع و اقسام دغدغه های معیشتی ،تحصیلی ،شغلی و اجتماعی و اقتصادی و خانوادگی و و ازمون ها و  رقابت های ورزشی و سیاسی ....است . 


مهمترین دغدغه ی پیامبر اسلام این است : ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبودیتک خدایا تو را ان گونه که شایسته است نشناختیم و انگونه که شایسته است نپرستیدیم .


. مهمترین دغدغه ی امام علی این است : آه من قله الزاد و طول الطریق و بعدالسفر و عظیم المورد

آه از کمبود زاد و توشه ی سفر ، و درازی راه ، و دوری سفر و عظمت ان کس که در نهایت سفر خویش بر او وارد خواهیم شد. 

و اینک پرسش : دغدغه ی اصلی شما چیست ؟؟

افرینش /هبوط /

لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ....ثم رددناه اسفل سافلین !!!

..

تا بعد ما ناگزیر شویم بگوییم : لقدظلمنا انفسنا فان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین


تو را ز کنگره ی عرش می زنند صفیر      ندانمت که در این دامگه چه افتاده است 





برق

برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر     وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد


فاذا برق البصر و  خسف القمر  و جمع الشمس و القمر یقول الانسان این المفر


در آن روز حیران بماند بصر                 شود تیره و تار قرص قمر   

شود جمع ما بین خورشید و ماه       بپرسد بشر کو مفر و پناه


یکاد سنابرقه یذهب بالابصار : چنان برق می بارد از آسمان  که ابصار حیران بماند ازآن (ترجمه ی منظوم اقای امید مجد )


 ففروا الی الله و   .... و تبتل الیه تبتیلا   ...و الذین آمنوا اشد حبا لله

شب و روز یزدان خود یادکن     بنای دل از ذکرش آباد کن (ترجمه ی شعری قران از اقای امید مجد)



با لسان الغیب

مرا به رندى و عشق آن فضول عیب کند        که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
کمال سحر محبت ببین نه نقص گناه        که هر که بى هنر افتد نظر به عیب کند
ز عطر حور بهشت آن نفس برآید بوى        که خاک میکده ء ما عبیر جیب کند
چنان زند ره اسلام غمزه ء ساقى        که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند
کلید گنج سعادت قبول اهل دلست        مباد آن که درین نکته شک و ریب کند
شبان وادى ایمن گهى رسد به مراد        که چند سال به جان خدمت شعیب کند
ز دیده خون بچکاند فسانه ء حافظ
چو یاد وقت  شباب و زمان  شیب کند 

وصال او

تا کی به تمنای وصال تو "یگانه" / اشکم شود،از هر مژه، چون سیل، روانه؟ /... / رفتم به در صومعه‌ی عابد و زاهد / دیدم همه را پیش رخت، راکع و ساجد // در میکده، رهبانم و در صومعه، عابد / گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد // یعنی که تو را می‌طلبم خانه به خانه // روزی که برفتند حریفان پی هر کار / زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار / من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار / حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار / او خانه همی جوید و من صاحب خانه / ... / عاقل، به قوانین خرد، راه تو پوید / دیوانه، برون از همه، آیین تو جوید / تا غنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ که بوید / هر کس به زبانی، صفت حمد تو گوید / بلبل به غزلخوانی و قمری به ترانه...»

الهی

خدایا به ما توفیق قدردانی از نعمت "عشق" عنایت فرما

خدایا  ما را از جنس عشق و صدق آفریدی توفیق مراقبت از این گوهر لطیف را عنایت فرما 

الهی عشق ورزیدن را به من بیاموز ، خردورزی را خود خواهم آموخت

الهی  جان ها را در جاری عشق شستشو ده

الهی گام ها را در طریقت عشق پایدار و استوار بدار

الهی گوش ها را به آواز عشق اشنا گردان

الهی دیده ها را به پرتو عشق روشن گردان

الهی پندارها را از خیال عشق اکنده ساز

الهی گنجینه های  خرد  را به نیروی عشق هویدا گردان

الهی عشق را ارز رایج  داد و ستدها ی ما قرار ده تا از اسارت درهم و دینار و دلار و ریال و چند و چون گاه و گیتی رها شویم

الهی طعم آزادی عاشقانه و عشق آزادانه و خردورزی عاشقانه را به ذائقه ها بچشان

در غربت عشق

یک دهان خواهم به پهنای فلک       تا بگویم شرح آن رشک ملک


سلام بر آموزگار عشق و عرفان ،بانوی صدق و صفا و معدن مهر ووفا ،کان رفق و مدارا و تندیس معصومیت و مظلومیت ...


عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد   ای عجب من عاشق این هر دو ضد 



.........

گر بر سر نفس خود امیری مردی!                     گر بَر دِگران خُرده نگیری مردی!»

حب

الهی خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبک نصیبا


اللهم

اللهم نور ظاهری بطاعتک و باطنی بمحبتک و قلبی بمعرفتک و روحی بمشاهدتک و سری باستقلال اتصال حضرتک یا ذاالجلال و الاکرام

love

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز     کان سوخته را جان شد و آواز نیامد


این مدعیان در طلبش بی خبرانند    انرا که خبر شد خبری بازنیامد

حضور و غیاب / گاه و بیگاه / حال و اینده و گذشته

حضوری گر همی خواهی ازو غایب مشو  حافظ     متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و امهل ها


صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق


شناسای حق ان کس است که :" یقارن وقته"  ..و در خانه اگر کس است یک حرف بس است .



شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشمه چشم مرا ای گل خندان دریاب
که به امید تو خوش آب روانی دارد
گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جا
نه سواریست که در دست عنانی دارد
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی
برده از دست هر آن کس که کمانی دارد
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر(فهم) گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مرغ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد

_______

آن : لحظه ،وقت در زبان اهل معرفت ....لحظه ی شوق انگیز وصل و طرب و بیخودی و محو ...

بهار

آمد بهار خرم و آمد رسول یار
مستیم و عاشقیم و خماریم و بی‌قرار
ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ
مگذار شاهدان چمن را در انتظار
اندر چمن ز غیب غریبان رسیده‌اند
رو رو که قاعدست که القادم یزار
گل از پی قدوم تو در گلشن آمدست
خار از پی لقای تو گشتست خوش عذار
ای سرو گوش دار که سوسن به شرح تو
سر تا به سر زبان شد بر طرف جویبار
غنچه گره گره شد و لطفت گره گشاست
از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار
گویی قیامتست که برکرد سر ز خاک
پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار
تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی
رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار
شاخی که میوه داشت همی‌نازد از نشاط
بیخی که آن نداشت خجل گشت و شرمسار
آخر چنین شوند درختان روح نیز
پیدا شود درخت نکوشاخ بختیار
لشکر کشیده شاه بهار و بساخت برگ
اسپر گرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار
گویند سر بریم فلان را جو گندنا
آن را ببین معاینه در صنع کردگار
آری چو دررسد مدد نصرت خدا
نمرود را برآید از پشه‌ای دمار

بهار !!!!؟؟؟؟

بهار بود و تو بودی و عشق و امید                تو رفتی ،بهار هم رفت  و هر چه بود گذشت  

  

 

 

بی باده بهار خوش نباشد                              گل بی رخ یار خوش نباشد

آب / آغاز و انجام / ار مغان نماز صبح

آب ماده ی حیات کافه ی  اصناف نباتات و حیوانات  است  مانند مواعظ و نصایحی که عموم مردم را به آن انتفاع باشد و لکن بعضی از آن اجاج (تلخ) است و بعضی آسن و بعضی غیر آسن و بهترین انها غیر آسن است 

و شیر باعث تربیت اصناف حیوانات است و از آب خاصتر است . 

چه نباتات و بعضی حیوانات را از ان نصیب نباشد و خاص غذای بعضی حیوانات بود در ایام طفولیت مانند مبادی و ظواهر علوم که سبب ارشا د مبتدیان باشد و از ان بعضی مستحیل و بعضی متغیر و بعضی غیر متغیر باشد و بهترین غیر متغیر باشد.


و عسل از شیر خاصتر است که غذای برخی حیوانات است و سبب شفاء بعضی اصناف در بعضی احوال و موافق همه امزجه و احوال نیست ،مانند حقایق و غوامض علوم که انتفاع بدان خاص الخواص و محققان را باشد .و از ان نیز بعضی کدر است و بعضی متوسط و بعضی مصفی.و بهترین مصفی است

و خمر از عسل خاصتر است چه خاص به نوع انسان است . و از ایشان بعضی اصناف در بعضی احوال بر اهل دنیا حرامست و ایشان را رجس و بر اهل بهشت حلال و ایشان را طهور و از آن بعضی موذی و بعضی متوسط و بعضی ملذ است و طهور .

....پس اب سبب خلاص است از تشنگی و شیر از نقصان و عسل از بیماری و خمر از اندوه و چون اهل بهشت اهل کمالند تمتع ایشان عامست این چهار را بوجه اتم  ...مثل الجنه التی وعدالمتقون فیها انهار من ماء غیر آسن و انهار من لبن لم یتغیر طعمه و انهار من خمر لذه للشاربین و انهار من عسل مصفی ....و در دوزخ بازاء این هر چهار نهر حمیم و غسلین و قطران و مهل باشد ..

ائین شکرگزاری 4

چه کنیم تا زمینه و پایه ی شکرگزار ی را در نفس خود فراهم اوریم ؟ به بیان دیگر ،راهکار تبدیل شدن به یک انسان شکرگزار واقعی [و نه اینکه تنها ادعای شکرگزاری داشته باشیم ] چیست ؟؟

فرمول 3 . پاسخ ان است که باید اولا :قدر و اندازه ی چیزها و کسانی که باید شکرگزار انها باشیم بدانیم یعنی معرفت و شناخت به حقیقت و درون و ذات انها پیدا کنیم و ثانیا : برای اینکه توان شناخت را پیدا کنیم لازم است ا راده و عشق به  معرفت در جان ما پیدا شود و ثالثا: برای اینکه میل به معرفت در ما پدید اید لازم است ائینه ی ابزار شناخت در جان ما یعنی عقل [روح ] ما کاملا شفاف و صیقلی باشد و از همه کدورت ها پیراسته باشد . کدورت ها چیستند ؟ الف . گمان [اجتنبوا کثیرا من الظن :از بسیاری گمان ها بپرهیزید ] و  و همّ و غمِّ فردا ،گردباد غرایز و مشتقات ان [شهوت و غضب و هیجانات روانی ] و سرچشمه ی هر دو "وهم " است و وهم تصرف و دست اندازی ساحت غرایز نفس  حیوانی  و نباتی انسان به نفس انسانی او که همان نفس ناطقه و همان عقل و در مرتبه بالاتر نفس کلی و عقل فعال که همان روح است .

بیش از هر چیز و پیش از هر چیز باید ریشه ی "خود " را و پدیده ها را بشناسیم [ارنی الاشیاء کماهی ] یعنی اصل و حقیقت اشیاء که غیر از رنگ و شکل و حجم و وزن و نام و ایستارهای هویتی انها است . این شناخت های شناسنامه ای  مایه ی سپاسگزاری را فراهم نمی اورند .که اگر این گونه بود باید همه ی دانشمندان عرفی  و شیمیدان ها و همه ی امام شناسان حرفه ای و الهی دانان درسی و حوزوی و دانشگاهی شکرگزار می بودند . این معرفت از سنخ  شناخت هویت نیست  بلکه شناخت حقیقت اشیاء است . و البته اصل اشیاء همان ذات " خدا " و آفرید گار هستی است . و این معرفت عاشقانه به خدا تا بدانجا که حضرت امیر فرماید : ما رأیت شیئا الا و رأیت الله قبله و معه و بعده [چیزی را ندیدم مگر انکه پیش و پس و همراه ان خدا را دیدم ] . و برای اینکه این شناخت حاصل شود لازم است خود اصیل خود را بیابیم و برای اینکار  باید از  ناخودها یعنی برچسب های هویتی و قومی و جنسیتی و مادی و کالایی و نام ها و مقام ها گذر کنیم [تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز ] . و این شناخت نیز تنها با شناخت شخصیت واقعی( و نه شناسنامه ای) انسان کامل بالفعل حاصل می اید که همه ی قوای وجوی او به فعلیت رسیده است و در واقع نمایش عینی نسخه ی تکامل یافته ی نفس خود ماست و او کسی نیست جز نبی و وصی نبی و ولی خدا .

اگر ما خدا را و غایت نفس خود را که "آدم شدن " و  خودِ خدا است بشناسیم انگاه خدا را برای خودش می خوانیم و به جای انکه خدا و امام را در حد  داروخانه  و پزشک و بانک و بیمه و وزیر و فرماندار و پادشاه و.. ...پایین بیاوریم و تنها برای حاجات معیشتی و رفع گرفتاری های مادی و غریزی مانند "ادای دین ،و شفای بیماری به انها مراجعه نماییم از خدا طلب معرفت و عشق به خودش را می نماییم و تنها در این صورت است که شکرگزار خدا و همه ی افریده هایش به نحو تام و تمام خواهیم بود .

با این بیان اشکار می شود که شاکرترین انسان ،عاشق ترین انها است همان که فرمود : عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست ..و هرکه این گونه شناخت به مقام شاکرین دست می یابد (طوبی له و حسن مآب )

و شخص پیامبر اسلام عاشق ترین موجود عالم هستی  است . سر اینکه ما  یک میلیاردمسلمان   در دنیا داریم ولی شاید  شمار بسیار اندکی  از انها  به درجه ی سلمان رسیده باشند ان است که شناخت انها نسبت به پیامبر شناخت شناسنامه ای است ولی سلمان موفق شد به همان درجه که پیامبر عاشق خدا و هستی و شناسای وجود و در نتیجه شکرگزار خدا و هستی است ،عاشق و عارف و شکرگزار باشد (رزقنا الله و ایاکم )

*********

*(انسان کامل به فعلیت رسیده که در واقع غایت وجودی خودما را به ما نشان می دهد و به ما می نمایاند که قدر و اندازه ی واقعی انسان؛و انسان سرنمون و ایده ال تایپ ، پیامبر و علی  و مولانا و حافظ و سایر اولیاء و عارفان بی نام و نشان است  نه این موجود ناقص مغموم و مقهور و لگدکوب خیال و غریزه و و جاه طلب و مقام پرست و...] همان علی که تا انجا رسید که فرمود : یا دنیا غری غیری فانی طلقتک ثلاثه (ای دنیا غیر مرا بفریب که من دنیا را سه طلاقه کرده ام )و نیز فرمود : انی آنس بالموت من الطفل بثدی امه (انس من به مرگ از انس کودک به پستان مادر بیشتر است ) . این یعنی انکه مقام و مرتبه ی انسان و شأن او فراتر از ان است که در زندان دنیا و هوس ها و چشم و همچشمی های دنیا گرفتار بماند که فرموده اند : الدنیا سجن المؤمن (دنیا زندان مؤمن است ) این جهان زندان و ما زندانیان       قفل زندان بشکن و ما را وارهان

الهی ما را در زمره شکرگزاران راستین خویش قرار ده


آئین شکرگزاری 3

فرمول 2 ..گاه برخی یا بسیاری پیش امدها و رخدادها در درازنای زندگی ادمی در این دنیا  در سطوح و ابعاد گوناگون زندگی فردی و اجتماعی بروفق مراد نیست یا دست کم چنین می پنداریم یا احساس می کنیم که تا اندازه ای یا  تا اندازه ی زیادی ناخوشایند و /یا ناپسند و /یا تلخ و گزنده و هولناک [و سایر برچسب هایی که پندار و وهم ما برای توضیح و تبیین این بادهای ناموافق می تراشد و می سازد و..]هستند ...در این اوضاع و احوال ،شرط شکرگزاری چیست ؟ پاسخ بسیار اشکار  است : صبر . الصبر من الایمان کاالرأس من الجسد . شکیبائی و بردباری و تمرین این فضیلت بسیار والا سبب می شود از بسیار کنش ها /واکنش ها و برهم کنش های غریزی و  شتابزده و نامعقول به بادهای ناموافق که تنها وضع را برای خود و دوستان و همگنان  وخیم تر و ناگوارتر می سازند و احیانا پشیمانی و خذلان و خزی و وهن به باراورند به سوی بینش ها و منش ها و کنش های خردمندانه و منطبق بر فرهیختگی و در عین حال مؤثر ،هرچند کند و اندک ، گذر کنیم >و به جای انکه به تغییر شرایط بیرونی بیندیشیم به تغییر و اصلاح و اعتلای خود همت گماریم که : ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم (خداوند وضع قومی را تغییر نمی دهد تا اینکه خودشان نفس خویش را اصلاح نمایند ). ..

پرورش صبر و گسترش ان باعث پیشگیری از دو عارضه ی خانمان سوز اجتماعی است  که مایه و پایه انحطاط و فرومایگی اجتماع می باشد :ستم گری و ستم پذیری .

توجه کنیم که همواره بقای ستمگر بدون وجود گروهی  ستم پذیر و سلطه پذیر امکان پذیر نیست از همین روست که برای جلب نعمت و بهروزی اجتماعی  تنها پرهیز از ستمگری بسنده نیست بلکه ستم گریزی و ستم ستیزی نیز لازم است . از همین رو در روایت : ظلم و انظلام هر دو نکوهش شده است و نه تنها ستمگران که ستم پذیران نیز به نوبه ی خود در ایجاد و تداوم فرومایگی و نقمت و قهر مقصرند.

در کف شیر نر خونخواره ای    غیر تسلیم و رضا کوچاره ای

پس به جای تکیه بر اگاهی ناقص و پندار تنگ خویش و نیز تمسک به ا راده های عجولانه و کراندار خویش باید تسلیم عقل کلی شد و به اراده ی الهی  خرسند بود و  در همه حال شاکر و صابر  تا بتوان از ستم گری و ستم پذیری گریخت . و این تنها با نگرش توحید ی و توحید افعالی به هستی میسر است که توجه کنیم بدون اراده ی الهی یک برگ هم از درخت نمی افتد و به این  نکته متفطن باشیم که : الظالم سیفی انتقم به و انتقم منه : خدا فرماید : ستمکار شمشیر من است با او  انتقام می گیرم و از او هم انتقام می گیرم.

حضرت امیر  تندیس  شکیبائی و اسطوره ی صبر می فرمایند   :>>صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی : صبر و شکیبائی پیشه کردم در حالیکه استخوان در گلو و خار در چشم بود.

آغاز و انجام / 3 نیستی و اقسام آن

"نیستیِ قهر که بقیامت ،خاص و عام را باشد ،کل شیء هالک الا وجهه ؛ و نیستی لطف  که اهل وحدت [سابقان و مقربان] را باشد من احبنی محوت اثره (هر که مرا دوست بدارد نشانش را بزدایم )

و نیستیِ عُنف که اهل دوزخ را باشد ،لاتبقی و لا تذر (نه می ماند و نه رها می شود)."


(آغاز و انجام، صص 29و30) .

آغاز و انجام / 2

..و کنتم ازواجا ثلاثه ...و السابقون السابقون   اولئک المقربون

سابقون : سابقان  اهل وحدت اند و از راه و سلوک منزه بل خود مقصد همه ی سالکان ،ایشانند. ایشانند آن گروهی که ان حضروا لم یعرفوا  و ان غابوا لم یفقدوا .

سابقان و اهل یمین به بهشت رسند اما کمال اهل یمین بهشت باشد و کمال بهشت بسابقان ایشان را به بهشت التفاتی نبود  ..ایشان اهل اعرافند ،..ایشانرا همه ی حالها یکسان باشد .

سابقون و اهل اعراف که از حساب منزه اند.

..,و کسانی باشند که دنیا و آخرتِ ایشان ،متحد شده باشد "لو کشف الغطاء ماازددت یقینا" و به آن محتاج نباشند که گویند :فکشفنا عنک غطاء ک فبصرک الیوم حدید . پس عمل و ثواب ایشان هم یکی باشد .پس ایشان را انتظار قیامت و بعث و ثواب نباشد . و غیر ایشان را در نشأ ه ی ثانیه مکشوف کند که : هستی ایشان نیستی بوده است و نیستی هستی ، و ذاتِ ایشان بی ذاتی و بی ذاتی ایشان ذات و صفت ایشان بی صفتی و بی صفتی ایشان صفت . پس ببینند که ظواهر چیزها نه آن است که ایشان انرا بظاهر دانسته اند و بواطن و حقایق نه آنکه ایشان بواطن و حقیقت دانسته اند .و واز ارتفاع حجب ظاهر و باطن به حقیقت ذات و ذوات برسند . پس زمین نه ان زمین بود که در نشأ ه اولی [دنیا ] انرا زمین می دانسته اند و آسمان نه آن اسمان بود ،که یوم تبدل الارض غیرالارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار .