salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

خدایا

همه عالم به یکبار از دل تنگ              برون کردیم تا جای تو باشد

در محضر مولانا

ای ساقی جان پر کن، آن ساغر پیشیـن را             آن راهــــــزن دل را، آن راهـبـــــر دیـــــــن را

زان مـی ‌که ز دل خیـزد، با روح درآمیـــــزد             مخمور کند جوشش، هر چشم خدا بیــــن را

آن باده انـگــــوری مـر امّـت عـیســـــی را             و ایـــن بـاده منصوری مــــر امّت یاسیـــــن را

خُم‌هاست از آن باده، خُم‌هاست از این باده             تا نشکنی آن خُم را، هرگز نچشی ایـن را

آن باده به جز یک دَم، دل را نکنـد بی‌غــــم             هرگز نَکشـــد غم را، هرگز نَـکنـد کیـــــن را

یک قطره از این ســـاغر، کار تو کند چون زر             جانم بـه فـــــدا بـادا، ایـن ساغـــــر زریـن را

شکست /پیروزی

آیا واژه هایی مانند شکست و سایر واژه های سلبی یک برچسب نیستند که ذهن ما بر یک رخداد می نهد ؟ و می خواهد با این برچسب خود را از کوشش و پیمان و وجدان رها سازد . 

پس مهم ان است که ما می رویم ..گر نروم نیستم ...او همه جا هست و همه اوست و ما که هیچ هستیم چه فرقی می کند که چه شود اگر او را بیابیم این برچسب ها به کلی پوچ می شوند و انسان در هر وضع وعصر  محو جمال او می گردد که در قالب های رخدادها تجلی می کنند ولی ما با پوشش های همین نام ها پرده ای بر جمال یار می اندازیم و خود  رااز اهنگ دلنشین و پیام اهورایی اش محروم می سازیم ..و این نام سازی ها و برسازی ها را انقدر ادامه می دهیم که سراسر ذهن ما انباری از داوری ها و برچسب ها می گردد و جایی برای ادراک و یافتن زیبایی نمی ماند و بدین سان توانش اندیشیدن و خردورزی به صفر می گراید چون انبار دهن انبان پیش داوری و برچسب است و رمق و تحرک ازو ستانده شده است

افرینش

خدا می فرماید من تو را برای خودم آفریدم. 

خدا ما را برای خودش افریده نه برای سنگ و چوب و تاریخ و جغرافیا و هوا و زمین .. 

و همه اینها را برای انسان افریده است .

راه دل

دلا راه تو پر خار و خسک بی      گذرگاه تو بر اوج فلک بی   

 

تاتوانی پوست از تن                 براور تا که بارت کمترک بی

مثبت

یک آزمایش: بیایید به مدت ۲۴ ساعت هیچ پندار یا گفتار یا رفتار منفی /سلبی نداشته باشیم  

و حتی شنیده های منفی وسلبی را از ذهن بیرون بریزیم و نقل نکنیم و بلکه با شوق در پی نکته های مثبت باشیم و حتی از سیاه ترین برگه یک نکته حتی به اندازه یک اپسیلون سفید بیابیم و انرا بزرگ کنیم ....تا همه ان برگه سیاه را بپوشاند و چنان بدرخشد که دیگر جایی برای تاریکی باقی نماند ....همه تاریکی ها را روشنایی ببینید و تفسیر کنید ..ما رایت الاجمیلا . 

و همه کوچک ها را بزرگ و بزرگ ها را کوچک و غلیظ ها را رقیق و سنگین ها را سبک و .... 

.....................

حق

ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم       جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم  

عیب درویش و توانگر به کم وبیش بد است       کاربد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

پیام ها و پیامدها

هر پیامی یک پیامدی دارد ولی چگونگی این پیامد را چگونگی دریافت پیام از سوی پیام گیر تعیین می کند .

رهایی /۲

زخود ببر  زغیر بریدن چه فایده      تن پاره ساز جامه دریدن چه فایده

..........

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید    دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد !!!!!!!!! 

 

آیا شک دارید ؟ یا .... 

مطمئن باشید . اری !!عزیران بیایید با استمداد از فیض بیکران و بی حد و مرز و بی قید و شرط الهی و اتصال به اقیانوس الطاف حق زنده شویم به و آگاه و انگاه خواهیم دانست که چه بیهوده خود را درگیر کرده ایم ...و گوهر نفیس نفس و روح الهی را در چارتوی زندان ها و تارهای عنکبوتی که لحظه به لحظه برگرداگرد خود می تنیم در بند کرده ایم و خیال می کنیم زندگی و حیات همین است  . اری بیایید ازاد شویم . و مولانا فرمود : مؤمنان را زانبیا آزادی است . ازادی را از نبی و ولی بیاموزید و اگر این ازادی را تجربه کنید انگاه به ان فیض راه خواهید یافت . لحظه ای درنگ نکنید فقط یک تصمیم و یک قصد و دیگر هیچ چرا که خدا  فرمود :قصدک الی  وصلک الی . همینکه قصد مرا کردید به وصل من نائل شده اید . امتحان کنید .  گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه نیست .

آغاز و انجام

چگونه و از کجا و چرا آغاز می کنیم ؟ به کجا وچگونه و چرا می رویم ؟ 

شدن یا بودن ؟ و اکنون در کجا ایستاده ایم ؟ در کجای جغرافیای زبان و ذهن و عین هستی هستیم ؟

طبیب

دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید    هیهات که رنج تو زقانون شفا رفت 

احرام چه بندیم چون ان قبله نه اینجاست    در سعی چه کوشیم که از مروه صفا رفت    

......

ادب

از خدا خواهیم توفیق ادب        بی ادب محروم ماند از لطف رب

دانش و خواسته

العلم یحرسک و انت تحرس المال . دانش تو را نگه می دارد و تو مال را نگه می داری

گلاب و گل

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره ی قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

که آن شاهد بازاری و این پرده نشین باشد(لسان الغیب)


بود و نمود

به اندازه بود باید نمود       خسارت نبرد انکه ننمود و بود (سعدی) 

انچه اصل و اساس است بودن است نه نمودن. 

نمودن فرع بر بودن است . بودن امر فی نفسه است و فاعلیت فاعل  در ان بی نیاز از قابلیت قابل است . اما نمودن برایند فاعلیت فاعل و قابلیت قابل است . و از همین راه است که امام جواد فرمود : القصد الی الله تعالی بالقلوب ابلغ من اتعاب الجوارح بالاعمال . آهنگ خدا کردن با قلب یعنی مرکز عزم و اراده(بود)  رساناتر است از به رنج افکندن اعضای ظاهری با افعال ظاهری (نمود) 

روزها گر رفت گو رو باک نیست     توبمان ای که چون تو پاک نیست . 

پس اگر اندیشه مان را صاف کنیم و همچون اینه بی سو و بی الایش و در تسلیم محض جلوی خورشید حقیقت بگیریم خود بخود بودراستین ما را بازتاب خواهد داد .بودی که عین اوست و لا هو الاهو.

راستی و درستی

چرا گاه برخی از ما درپی ان برمی آییم که پندار یا گفتار یا کرداری را برای خود یا دیگران وارونه جلوه دهیم ؟ پاسخ : نادانی و /یا  ناآگاهی از دانش . یعنی هنگامی که ناگزیر می شویم در باره یک موضوع  موضع بگیریم :در پندار یا گفتار یا کردار  و از سوی دیگر علم به واقع نداریم نه بر اساس ترجیح عقلائی و منطقی بلکه بر پایه وهم و خیال و احساس لحظه ای خود موضع می گیریم .   

چه بسا برخی تصمیمات ما در شرایط ضرورت و اضطرار و اکراه خودخواسته اتخاذ می شوند و ما باشتاب از میزان  کنش های ارادی و اختیاری خود می کاهیم و مجال اندیشیدن را از خود سلب می کنیم ..

یک نکته طلایی : راه سوم : توقف و عدم موضع گیری بر پایه گمان /وهم/خیال/تلقین/ 

و  به تاخیر انداختن  . و از همین رو است که فرموده اند: فی التانی السلامه و فی العجله ندامه : در شتاب پشیمانی است ودر آهستگی  سلامت است .

دارائیٍ دانایی

قل رب زدنی علما . لا تسئلوا عن اشیاء ان تبد لکم تسؤکم . 

آیا ما گنجایش عقلی و روحی برای دانستن داریم ؟  

همچنانکه اگر به کودکی که جهاز هاضمه او به اندازه کافی رشد نکرده غذای پیچیده تر از ظرفیت بخورانیم چون نمی تواند هضم و جذب کند دچار عوارض و بیماری می شود  اگر  فردی یا گروه یا جامعه ای از دانش و تکنولوژی و سازمان و همه مواهب و برساخته های بشری فراتر از گنجایش خویش برخوردار شود دچار عوارض و بیماری های گوناگون می گردد که خودکامکی و ازریخت افتادگی و از دست دادن همه یا برخی از  مزایای پیش از دست یابی به تازه ها و /یا  گرفتار شدن به معایب پس از دستیابی به تازه ها و در یک کلمه سقوط در ورطه نابخردانگی از جمله آنها است . و ان ضرب المثل :وای از دمی که گدا معتبر شود نیز ناظر به همین موضوع است .  حال تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .  

نتیجه : اهتمام در جهت تربیت انسان و رشد و تکامل عقلی و روحانی بر  برخورداری مصنوعی و تحمیلی  انسان تربیت نیافته از موهبت های برساخته مدرنیته مقدم است به تقدم رتبی .  

و از همین راه است که علی بن ابی طالب فرمود : نیاز انسان به تفکر بیش از نیاز او به طلا و نقره  است . پس باید خرد ادمیان را برانگیزاند و نمی توان با بستن راه های اندیشیدن و کنترل اندیشه به جای مدیریت اندیشه و در تعطیلی عقلانیت به جامعه ای مرفه رسید .

علم و فکر و ادب و بخشش

 امام حسین علیه السلام:بخشنده ترین مردم کسی است که در هنگام قدرت می بخشد. 

امام علی علیه السلام:علم میراث گرانبهائی است و ادب لباس فاخر و زینتی است و فکر آئینه ای است صاف

مست می عشق

من مست می عشقم هشیار نخواهم شد

وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد

امروز چنان مستم از باده‌ی دوشینه

تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد

تا هست ز نیک و بد در کیسه‌ی من نقدی

در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد

آن رفت که می‌رفتم در صومعه هر باری

جز بر در میخانه این بار نخواهم شد

از توبه و قرایی بیزار شدم، لیکن

از رندی و قلاشی بیزار نخواهم شد

از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت

وز یار به هر زخمی افگار نخواهم شد

چون یار من او باشد، بی‌یار نخواهم ماند

چون غم خورم او باشد غم‌خوار نخواهم شد

تا دلبرم او باشد دل بر دگری ننهم

تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد

چون ساخته‌ی دردم در حلقه نیارامم

چون سوخته‌ی عشقم در نار نخواهم شد

تا هست عراقی را در درگه او باری

بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد

ایمان ازاد و خردورزانه (اسلام در مکه و مدینه )

{ولوشاء ربک لآمن من فی الارض کلهم جمیعاً افأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین}

( و اگرپروردگارتو می خواست قطعا هرکه در زمین است همه یکسر ایمان می آوردند

آیا تو مردم را نا گزیر می کنی که ایمان بیاورند.) این آیه مکی است و  و درمدینه  در سورۀ بقره آیه زیر ناز ل گردید :

 

{ لا اِکراه فی الدین قد تبیّن الرشد من الغی} اجباری در دین نیست، هدایت ازگمراهی مشخص شده است

اندر باب مقایسه

در برهم کنش های جهان امروز مقایسه که از توهم برتری (خود یا دیگری ) سرچشمه می گیرد به یک روند ویرانگر روح و روان فردی و جمعی ادمیان تبدیل شده است و چه بسیار پندارها و گفتارها و کردارهای دون شان و خرد  ادمی که در این مزبله می روید ..و. ادمی را از سرچشمه زلال توحید و یکرنگی و فضای بیکران عالم قدس و معنا و یاد و بی رنگی و  وحدت هستند دور می سازد و در حصار تنگ تنگ نظری و وادی خشک و بی روح تکاثر و تفاخر و غفلت و غم و اندوه و حسرت گرفتار می سازد و راه چشمه سار افرینش و پرورش و اموزش حقیقی را بر جان های تشنه می بندد . اری مقایسه در مفهوم و مصداق امروزی ان ابشخور شور و اکنده از املاح است که نوشیدن از ان بر تشنگی می افزاید و  راه فیض قدس را برجان ها مسدود می سازد . بکوشیم کودک درون را همچنان زنده نگه داریم .

قانون جذب

جذبه من جذبات الرب توازی عباده الثقلین

دوست

چنان پر شد فضای سینه از دوست   که فکر خویش گم شد از ضمیرم(حافظ) 

 


پیام مهر

الهی ما را به پرهیز از بیهوده گویی و  گریز از بیهوده شنوی و پوچ انگاری و بیهوده کاری موفق بدار  

چرا که گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش  تا نشوی محرم زین پرده رازی نشنوی. و شرط ان همان است که خدا فرمود: اجتنبوا قول الزور  . و لا تقف ما لیس لک به علم ان السمع والبصر و الفواد کل اولئک کان عنه مسئولا.

بنای محبت

خلل پذیر بود هر بنا در جهان که می بینی     به جز بنای محبت که خالی از خلل است  

الهی جان های همه ما را  زیر باران خردورزی و دلدادگی از حصار  تنگ نظری و بدبینی  رها ساز  

الهی شیرینی محبت را در کاممان بریز و ما را از بداندیشی نسبت به همنوعان و همگنان ازاد ساز  

الهی روانی سرشار از زلال شور و شعور و صعودو رقاء به ما ارزانی دار  

الهی اشک هایمان را به اشک شوق و انبساط و بهجت روحانی و سیر در عوالم تجرد تبدیل فرما  

الهی نابرخورداری های عقلی و روحانی و حقیقی را بهای برخورداری های اعتباری و مادی و دنیوی ما قرار مده  

الهی دو عالم را به یک بار از دل تنگ، برون کردیم تا جای تو باشد

دانی که چیست دولت ؟

دانی که چیست دولت دیدار یاردیدن      در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن 

از جان طمع بریدن اسان بود ولیکن       از دوستان جانی مشکل توان بریدن  

خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ    وانجا به نیک نامی پیراهنی  دریدن  

گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن     گه سرعشقبازی از بلبلان شنیدن  

بوسیدن لب یار اول زدست مگذار      کاخر ملول گردی از دست ولب گزیدن  

فرصت شمار صحبت کزاین دوراهه منزل   چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن  

گویی برفت حافظ از یاد شاه یحیی       یار ب به یادش اور درویش  پروریدن