salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

امروز با لسان الغیب

ما درس سحر در سر میخانه نهادیم                    محصول دعا در ره جانانه نهادیم

در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش                        این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد                   تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

الهی   مهری ماندگار و پیوندی پایدار و سرودی سازگار و سیمایی بینا و مینویی مینا و پاداشی پویا ،پیشکش پیمانه ی آفریدگانت باد

الهی جویبار مهرورزی را در کویر خشک ازدحام تنهایان جاری ساز تا خریدار ناز نگاهت شویم و شایسته ی بارگاه یگانگی ات ...

الهی برخی می پرسند خدا چرا نوع انسان را افرید ؟ و من می پرسم چرا نباید می افرید .

به یاد مادر ؛مهرماندگار ،تاج عارفان و عاشقان /

هل الدین الاالحب : ایا دین چیزی جز دوستی و مهرورزی است .


به یاد او که عطر زندگی و موسیقی حیات بود و بی او ؛ زندگی کالبدی بی روح است.

به یاد و نام او که نزهتگه صدق و صفا بود و سرچشمه جوشان هست.


مانند غمزه ی باران نجیب بود                           چون کوه بود ومقاوم،عجیب بود

من ریشه ام زریشه ی اوجان گرفته بود                بعد ازخدای ، به من او قریب بود

وقتی دلم تا شب باران رسیده بود                                          او مرهمی برای دلم،اوطبیب بود

سجاده اش عطرخوشی داشت ، یادآن                        گویی  پرازشکوفه ی نارنج وسیب بود

او مادرم، مادرخوبم، خدای من                          

   او که برای من،آیه ی امن یجیب بود

وقتی که رفت این دل من بس غریب ماند                                               مثل خودش که مثل غریبی، غریب بود


علم عشق ؟سروده ی شیخ بهایی

ای مانده ز مقصد اصلی دور!

آکنده دماغ، ز باد غرور!

از علم رسوم چه می‌جویی؟

اندر طلبش، تا کی پویی؟

تا چند زنی ز ریاضی لاف؟

تا کی بافی هزار گزاف؟

ز دوائر عشر و دقایق وی

هرگز نبری، به حقایق پی

وز جبر و مقابله و خطاین

جبر نقصت نشود فی‌البین

در روز پسین، که رسد موعود

نرسد ز عراق و رهاوی سود

زایل نکند ز تو مغبونی

نه «شکل عروس» و نه «مأمونی»

در قبر به وقت سؤال و جواب

نفعی ندهد به تو اسطرلاب

زان ره نبری به در مقصود

فلسش قلب است و فرس نابود

علمی بطلب که تو را فانی

سازد ز علایق جسمانی

علمی بطلب که به دل نور است

سینه ز تجلی آن، طور است

علمی که از آن چو شوی محظوظ

گردد دل تو لوح المحفوظ

علمی بطلب که کتابی نیست

یعنی ذوقی است، خطابی نیست

علمی که نسازدت از دونی

محتاج به آلت قانونی

علمی بطلب که جدالی نیست

حالی است تمام و مقالی نیست

علمی که مجادله را سبب است

نورش ز چراغ ابولهب است

علمی بطلب که گزافی نیست

اجماعیست و خلافی نیست

علمی که دهد به تو جان نو

علم عشق است، ز من بشنو

به علوم غریبه تفاخر چند

زین گفت و شنود، زبان در بند

سهل است نحاس که زر کردی

زر کن مس خویش تو اگر مردی

از جفر و طلسم، به روز پسین

نفعی نرسد به تو ای مسکین

بگذر ز همه، به خودت پرداز

کز پرده برون نرود آواز

آن علم تو را کند آماده

از قید جهان کند آزاده

عشق است کلید خزاین جود

ساری در همه ذرات وجود

غافل، تو نشسته به محنت و رنج

واندر بغل تو کلید گنج

جز حلقهٔ عشق مکن در گوش

از عشق بگو، در عشق بکوش

علم رسمی همه خسران است

در عشق آویز، که علم آن است

آن علم ز تفرقه برهاند

آن علم تو را ز تو بستاند

آن علم تو را ببرد به رهی

کز شرک خفی و جلی برهی

آن علم ز چون و چرا خالیست

سرچشمهٔ آن، علی عالیست

ساقی، قدحی ز شراب الست

که نه خستش پا، نه فشردش دست

در ده به بهائی دلخسته

آن، دل به قیود جهان بسته

تا کندهٔ جاه ز پا شکند

وین تخته کلاه ز سر فکند

وصف سلطان عاشقان حضرت امام حسین در لسان الغیب

شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت

گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد

گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل

مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم

از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان