salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

زینب ُراز هستی و مستی

Hooo۳.شبی دیگر از شب های محرم ...این ماه شگفت ....به نظر من حسین پر رمز و راز ترین کلمه هستی است و زینب ازان پر رمز و راز تر ....و عاشورا رازامیزترین روز دهر ...و اصلا چه می گویم ...تازه اگر بتوانی با جان خود به راز امیز بودن این راز اذعان کنی ....شاید لمحه ای ..و گوشه ای و قطره ای .. از یم عشق را مزمزه کنی ...و الّا تا ان زمان که در پی رمزگشایی از این راز هستی ..با عقلت با قلمت یا حتی با قلبت ..بیراهه می روی ای عزیز ...تا انزمان که به لطف و عنایت همان راز زنگارهای هستی نما و لایه های تیره عالم امکان و هیاهوی نفس  و نَفَس و ماده و معنا و ...از جلوی عدمت کنار نرفته باشد و تا انزمان که هستی و امادۀ نیستی نیستی  ..ارزوی یافتن و دیدن و رستن و جستن را باید از سر به در کنی ....اری او راز است و چه رازی ...و چه رمزی ...راز توحید ذات ...اری همان توحید خودمان ...اما نه ،جنس این توحید از راز است و من و  تو را بدان راه نیست چرا؟ معلوم است چون تا وقتی من و ما و تو هستیم و او نیست .....این توحید وهمی و واهی و خیالی که فقط برای سرگرمی خودمان ساخته ایم و اصلا یک لحظه حاضر نیستیم از ان دست برداریم ...اره  هروقت ان توحید ساخته و پرداخته را به کناری نهادی و راهی دیار عدم شدی و  گام در راهی نهادی بی سودای سود و زیان و ...چه می گویم ..اینجا دیگر سری نمی ماند که سودایی داشته باشد ..والا در ان شب از صدها همراه این راز فقط 72 رازور نمی ماندند و الباقی که هر سری را سودایی بود .. این راز را رها نمی کردند ... و ای راز بزرگ هستی ..که کلمه و کلام و دانش و کنش وهمه هستی با همه حرکت ها و سکون ها یش و همه سخن ها و سکوت هایش و همه فلسفه بافی ها و دین ورزی ها و کفراوری ها و ...و حب و بغض هایش و کشش ها و کوشش هایش و دلدادگی ها و دلباختگی ها و فراز و فرودها و وصال و فراق هایش در شعاع و گداختگی ان پوچ و هیچ می شوندو بی مبنا و بی معنا ...نه اثری و نه خبری ..اصلا مگر قرار است سوخته عشق و انکه خود اصل راز است خبری از خود باشد که خبری بیاورد  کلیم ا... و حبیب ا.. و صفی ا...و نبی ا....و روح ا.....و جلیس ا... شاید خبری بیاورند ...اما ثارا.لله. را که باخبر نسبتی نیست و اصلا برای نیستی که نمی توان نسبتی دید و از نیستی که نمی توان خبر اورد ....خبر را از هستی می توان اورد ....و انجا که نار و نور و قهر و لطف و جان و جانان و سرانجام عاشق و معشوق و عابد و معبود و ذاکر و مذکور و مؤنث و مذکر و بنده و ارباب و اسیر و ازاد و سعادت و شقاوت .و امام ومأموم و قران و عرفان و برهان و عقل و عشق و عاطفه و احساس و منطق و همه وهمه یکی می شوند و ان یکی هم اوست و همه تقابل ها اعم از تناقض ها و تضادها و تضایف ها از میان بر می خیزند و بی رنگ و بی اثر و بی خبر ...چه جای بحث است و گفتگو و حدس و گمان و فرض و ازمون و خطا و نگرش و بینش و ... دراین معرکه که همه بناها و بنیان ها فرومی ریزد و باختن عین بردن و سوختن عین ساختن و سرسپردگی عین ازادگی و جهل عین علم و ظلم عین عدل [ ..و البته چون ادم ظلوم و جهول بود بارامانت را به دوش کشید..]و فنا عین بقا و نیستی عین هستی  و شهادت عین سعادت ...بی رنگی عین رنگ و بی وفایی عین وفا و صدق عین صفا تاریکی عین روشنایی و جنون عین عقل و دیوانگی عین فرزانگی و ...البته راز عین ساز است ،چه جای تحسین و تقبیح  و تفسیر و تحلیل و تبدیل و تغییر تعییرو تبیین و تکمیل و تصحیح و تدبیر و تقدیر و تحذیرو تصمیم و تشییع و تکفین و تغسیل و تطهیر و تنویرو تزویر و تمویه و تکبیر و تهلیل و تحمید و تسبیح  و  تخدیر  است ...و این گونه است که حسین و  زینب  نه دو که یک راز و یک رمز  و کد رمز انسان شدن است و نشان و نشانۀ بی نشان او[خواهی که بری راه به سرمنزل او  می روبه نشان بی نشانی ایدل] که همه راه را تا بی نهایت روشن می کند و تابان و اگر ادمی ان رمز را دریابد و انرا ببوید ....انگه شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او    تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم ....و جان او یکپارچه و بی وقفه می سراید که :غرق تمنای توام  موجی زدریای توام   من نخل سرکش نیستم تاخانه درساحل کنم ....اصلا :بحری است بحر عشق که هیچش کناره نیست  در انجا جز انکه جان بسپارند چاره نیست   اندم که دل به عشق دهی خوش دمی بود در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست ...  و این است که راه زینب و حسین ...شاهراه زندگی و اموزش و پرورش راستین ادمی است ....و..نگران نباشید اگر همه اینها اسطوره باشد و واقعیت تاریخی و خارجی نداشته باشد ...تازه اصیل تر و بی پیرایه تر در افق جان ادمی طلوع و تجلی می کند چرا که همه اش راز بود و البته همین که از اغاز سخن انرا راز نامیدم تا دیگر از دغدغه تاریخ و طبیعت و جامعه و حتی اسم و رسم ومصداق و مفهوم  رها شویم ..و حرف و گفت و صوت را برهم زنم    تا بی این هرسه با تو دم زنم ... و بی پرده بگویم همین که حتی نام حسین و زینب را به زبان بیاوریم ..چه می گویم  حتی به ذهن بیاوریم و به یادبیاوریم ....ان راز را فرونهاده ایم چون حسین و زینبی که اسم و رسمی داشته باشند که باز ساخته و پرداخته ما هستند برای سرگرمی های سنتی مان نه ان رازی که کدرمز رهایی و بی رنگی و صعود و تجلی و تبلور و شوق و جذبه و دلباختگی و خودباختگی و شهود و یکرنگی و نزهت و صدق و صفا و پیمایش و نگاه و نور و سرور و والایش و شتاب و خیزش و سرفرازی و سربازی و ..است . تا انزمان که این راز را نجویی و نپویی و نبویی ..نه  قران  را درمی یابی و نه از ایمان بهره ای می بری  و نه از علم حظی و نه از زندگی نصیبی و همه کشش ها و کوشش های دنیوی و اخروی و مادی و معنوی و حتی هر خدمت و خیر و نیکی نیز بیش از ارامش و حالی نفسانی محدود چیزی نصیب انسان نخواهد کرد ..و همچنان در حسرت ارزوی پرواز تا بیکرانه های هستی خواهد ماند و جان محروم و تشنه او پس از هر دویدن در پی هرسراب تشنه تر از پیش از ادامه راه بازخواهد ماند و سرگشته و سرگردان در وادی های خودی و خودپرستی دور خود خواهد گشت ...و نخواهد فهمید که : زیرکی بگذارو حیرانی بخر   زیرکی ظن است و حیرانی بصر .

                   ....کونو احرارا  فی دنیاکم ...در دنیایتان آزاده باشید

اصناف زندگی کردن !: .زندگی تاجرانه   2. زندگی بنده وار    3 زندگی آزادانه

تفسیر و تحلیل این سخن گهربار پیشاهنگ ازادگان و پیشوای ازادگی .

 ازاد زیستن چه عناصری و چه نشانه هایی دارد و وجوه تمایز ان از زندگی غیرازاد چیست ؟

در پاسخ به این پرسش نخست باید از نسبت اصناف زندگی ها بایکدیگر سخن گفت و اینکه چرا اساسا چنین پرسشی پیش می اید . به نظر می رسد دیالکتیک وجودی انسان در افرینش سرچشمه نخستین این مسئله است . انگاه که انسان در مقام جانشین خداوند که مختار مطلق است به زمینی هبوط کرد که سراسر تنگنا و محدودیت است و به تعبیر افریننده هستی بخش  :انسان را در احسن تقویم افرید و به اسفل سافلین تنزل داد .. ادمی از یکسو خود را مختار و گزینشگر و دارای نیروی حرکت فکری و عقلی یعنی خردورزی دید ویافت و از سوی دیگر خود را در چنبره طبیعت یافت  که او به لحاظ مادی ضعیف ترین بخش ان است  اسیر قوانین تکوین که او نخست چاره ای جز تسلیم دربرابر ان نمی دید اما در عین حال نیروی گزینشگری و افق والایی که افریننده او برایش ترسیم می کرد و جهان را مسخر او ساخته بود او را به عصیان و سرکشی فراخواند و ادمی که در دیالوگ نخستین با افریدگار یکپارچه در عالم ذر بی هیچ پراکندگی و تمایزی ربوبیت خداوند را پذیرفتند و گردن نهادند   پس از هبوط به زمین و پراکندگی و قرارگرفتن در تنگنای زمان و مکان و تفرد و تفاوت  ان یگانگی را از یاد بردند و درگیری را به جای دیالوگ پی گرفتند و نیروهای خفته درون ادمی که سرچشمه ان، دعوای عاشقان در پذیرش معشوق یگانه بود بیدارشد   و عدم پذیرش هدیه قابیل به درگاه معشوق ازل و ابد حسد را برای دومین بار پس از حسادت ابلیس در سجده بر ادم در پهنه هستی به نمایش گذاشت :نخست ادمیان با خدا معامله کردند و پس از ان سربه بندگی او سپردند  اما خواست خدا که در وجود ادمی سرشته شده بود ان بود که ادمی انگاه که همه نیروهای درونش را ازادانه بیندیشد و خردورزانه از کنت کنزا مخفیا  رها سازد و به مدد یثیروا لهم دفائن العقول و یاداوری انکه :الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه . صورت های گوناگون خود را متولد کند و البته این زایش ها منحصرا در پهنه طبیعت و عالم کون و فساد و عالم تضادها و به قاعده ایجاب و قبول و عقود و ایقاعات عینیت می یابد و در نهایت این سیر که کل پتانسیل او به جنبش تبدیل گردد و از جزئیت به دراید و به کلیت رسد ، ازادانه و اگاهانه  به بندگی حق راه یابد و االبته انگاه که ادمی اگاهانه پروردگار حقیقی و یگانه اموزگار حقیقی را بیابد نتیجتا آزادانه سربه استان ان معلم و مربی که همان رب الارباب است می ساید وبا او نه معامله بل معاشقه می کند و دیگر سرسپردگی او به آستان حق از سنخ تجارت یا بردگی نخواهد بود و همچون حسین این راز هستی می سراید که :اللهم اهدنی بنورک الیک و اقمنی بصدق العبودیه بین یدیک و حققنی بحقائق اهل القرب و اسلک بی مسلک اهل الجذب اللهم اغننی بتدبیرک عن تدبیری و باختیارک عن اختیاری .[.....خدایا مرا با تدبیر خودت از تدبیر خودم بی نیاز کن ،وبا گزینش خودت از گزینش خودم بی نیاز کن]

زندگی ازادانه یک زندگی پویا است نه ایستا ، محققانه است نه مقلدانه ،اینده گرا است نه گذشته جو ،واقع بین است اما واقعگرا نیست  بلکه حق گرا و ارمان خواه و ارمان جو است .،

زندگی تاجرانه و برده وار اما ایستا است چون پروای سود و زیان و سودای برد و باخت چونان دومؤلفه مهم این گونه زیستن ،بر تدبیر و تصمیم اوسایه می افکنند و خردورزی و دلباختگی او را در محاق می نهند ،و افق ادمیت را در ذهن او چنان دشوار و سهمگین می ارایند و در نگاه او چنان پرمخاطره می نگارند که عطای عشق و شهود و تجربه و تذکر و تنبیه و گزینش و رازوری و سیر باطنی به سوی حق را به لقای ان می بخشد و ترجیح عقلانی سوداگرانه و برده وارانه او آن است که زندگی عادی و روزمره خود را با این ماجراجویی های ناپیداکرانه بر خود تلخ نکند  و به همان گذشته تجربه شده قناعت ورزد ...و حال پرسش این است که مگر چه اشکالی دارد اگر این زندگی را انتخاب کنیم ؟ نخستین اشکال این است که این گونه زندگی انتخاب اگاهانۀ تو  نیست اگر چنین بود که این همه فرافکنی و شکایت و ناخرسندی از زمین و زمان  که  به محض وقوع  کوچکترین رخداد پیش بینی نشده  در این زندگی عادی ، در پندار و کردار و گفتار تو نمایان می گرددو   بلکه کل این زندگی را در هم می ریزد  و همین نخستین و اشکارترین نشانه بی بنیاد بودن زندگی تاجرانه و برده وار است ،چون هر رخدادی که شرط ها و سازه ها و شالوده های تجارت و /یا بردگی را درهم ریزد ،سامان این زندگی را فرومی پاشد و این گونه است که  بسیاری از خوهای ناانسانی که در پهنه زندگی تاجرانه و برده وار خود را می نمایاند ریشه در همین نوع زندگی دارد و هرگونه کوشش برای رهایی از این خوها تا زمانی که بنیان این زندگی را دگرگون نسازیم کوششی بیهوده و ناتمام خواهد بود و نهایت انکه فقط از بروز و ظهور نشانه های این بیماری ها در عرصه زندگی انهم به طور موقت جلوگیری خواهد کرد یا از میزان تأثیرات ویرانگر ان بر جان و جهان ادمی خواهد کاست و چون علت العلل این اسیب ها و افت هاو فسادها و بزه ها و گناه ها و خوها در پهنه زندگی ای که همه اینها بخش های جدائی ناپذیر ان است درمان ناپذیر است  ، بخش مهمی از انرژی مادی و معنوی وروحی و جسمی ادمی و جوامع به فرهنگ سازی ها و پنداموزی ها و نسخه پیچی هایی اختصاص می یابد که ناظر به تلقین و تثبیت بردگی برای رهایی از معضلات پیش گفته است و چون این اموزه ها و اموزش ها و پرورش ها می خواهد ادمی را به بند کشد روح عصیانگر او که انها را مغایربا سرشت بی پیرایه خود می یابد و به گاه یاداوری ازادگی نخستین خود برانها می شورد و شورش او سامان جامعه را درهم می ریزد و عرصه حیات تبدیل می گردد به پهنه پیکار دو اردوگاه که  پیکارجویان یکی  نمایندگان زندگی ازادانه و رازورانه و ماجراجویانه اند  که در برابر پرچمداران  زندگی تاجرانه و بردگان و تاجران صف ارایی کرده اند ، و این گونه است که دودسته خوها در دو اردوگاه به نمایش درمی ایند :

 در اردوگاه زندگی ازادانه : پویش و پویایی ،جوانمردی ، دلباختگی ، وفا ، صدق ، صفا ، نور و سرور، یکرنگی ، بی پیرایگی ، گذر از خواهش های نفسانی ، خداخواهی ، ادمیت و انسان مداری ، شوق و عشق و دلدادگی و شهود و خردورزی و خرسندی ، تنهایی و اندوه عارفانه ، انس ، قدس ، بی نیازی درعین فقر الی الله ، وصال درعین فراق ، تذکر پایدار ، دردمندی ،گزینشگری ،تحلیل و تفسیر،حرکت و ثبات ،ارامش و امید و ابتهاج و شجاعت ،مهرورزی که همگی نشانه های رهایی از زندان نفس و طبیعت و جامعه و تاریخ اند

                       

در اردوگاه زندگی برده وار و تاجرانه : ایستایی ، دورویی ،مصلحت جویی ، پراکندگی ، عیش و خوشی غافلانه ،بی دردی، سودجویی به بهای کرامت انسان ، تسلیم ، سرزنش ،پشیمانی ،پذیرش از سر اکراه ،کندروی و تندروی نابجا ، تزلزل و سکون ،ترس و اضطراب و ناامیدی ،خشونت و بیزاری ،خودخواهی و خودپسندی و خودکامگی که مظاهر بردگی در زندان نفس و طبیعت و جامعه و تاریخ اند .

هرچند علی ان اسطوره هستی تقسیم بندی سه گانه ای از اصناف بندگی حق ارائه داد ،اما دو قسم نخست یعنی عباده العبید و عباده التجار در واقع دو رویه یک سکه دوسویه یک نوع زندگی سوداگرانه است. و معمولا در مصداق خارجی انکه خداوند را از سر خوف از جهنم می پرستد و انکه اورا از سر طمع بهشت می ستاید یکی است و  از یک ابشخور سیراب می گردند و وجه مشترک هر دو محرومیت از زندگی ازادانه و رازورانه است و هردو به نوعی در زندان خود گرفتارند  و در زمین و زمینه و زمانه شان اسیر و راهشان به سوی اسمان پرستاره مسدود و در بند تنگناهای معیشتی که برانها تحمیل شده است گرفتار و ستمدیدگان ستم پذیر که شجاعت دادخواهی را نیز  فرونهاده اند و بسنده کرده اند به دمی از یم زمان و قطره ای از دریای و لله میراث السموات و الارض .. ..و