salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

عشق زنده در نگاه مولانا

عشق زنده در روان و در بصر

هر دمی باشد ز غنچه تازه تر

عشق آن زنده گزین، کو باقی است

کز شراب جان فزایت ساقی است

عشق آن بگزین که جمله    انبیاء 

یافتند از عشق او کار و کیا

تو مگو:«ما را بدان شه بار نیست»

با کریمان کارها دشوار نیست

تنهایی چیست ؟

معنای حقیقی واژه ی  تنهایی ان است که گوهر نهفته ی جان و اندیشه انسان برای پیرامونیان درک ناپذیر و وصف ناپذیر گردد و هرکسی اعم از دوست و غیردوست و موافق و مخالف  از ظن خود یار انسان شود . به تعبیر مولانا ؛ مردم اندر حسرت فهم درست ..و به امام به این جهت غریب می گویند که واقعیت و حقیقت ملکوت و جبروت جان و جهان امام معصوم برای مردم دنیا فهم ناپذیر است زیرا  کودکان نابالغی را ماننده اند  که اندیشه  و جان و خرد انها بلوغ و تکامل جوهری لازم برای فهم و راه یابی به  ژرفای سخن و جامعیت جهان بینی امام را نیافته است. و هنگامی که انسان تنها و تنها یک نفر دوستو همراه و همنشین  داشته باشد که به طور کامل به ژرفای بینش و شناخت و جهان بینی انسان اشراف داشته باشد و بلکه خود او  ناقل ان معانی و مضامین به درون جان انسان باشد به خوبی می توان دریافت که از دست دادن او تا چه اندازه برای ادمی خانمان برانداز و جانکاه است زیرا تمام دنیا را هم که جستجو کند دیگر مثال و نمونه او را نمی یابد و تنها باید سر در چاه کند و با ذات حق در قلب خود نجوا نماید و این نیز تنها در توان و امکان اولیاء کمل خداوند است . و ما بیچارگان خفته در امال و امانی و دور از توحید حقانی ناگزیر از ژرفای جان می سراییم : بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود     داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود ...بی تو نه زندگی خوشم   بی تو نه مردگی خوشم سر زغم تو  چون کشم  بی تو به سر نمی شود. آری : در این حالت حتی گفتن اینکه من تنها هستم و غریب نیز نه تنها دردی را دوا نمی کند بلکه برداشت روان شناختی دوستان از این سخن بر تنهایی انسان می افزاید و خود شاهدی اشکار بر این مدعا می گردد و انسان را تنهاتر می کند ....زیرا فقط کسی می تواند ان تنهایی را جبران کند که به واقع در ژرفای جان خود از نام و ننگ و اسم و رسم و همه تعلقات دنیا به راستی و نه در شعار گذشته باشد و خیلی اسان و بی چون و چرا و بی سودای سود و زیان و از سر شوق و طوع و رغبت نه از سر اکراه و رودربایستی مردانانه و جانانه بر نفس خویش گام گذارد و از پل نفس بگذرد و دغدغه ویرانی ان پل را نیز از ذهن و ضمیر  بیرون رانده باشد ... همچنان که مادر و مراد ما مثال راستین و اشکار چنین انسانی بودند ....رزقناالله و ایاکم ...

راه و رسم عاشقی در گفتار مولانا

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو

و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده

آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما

فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی

چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد

ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما

مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را

کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را

دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه

ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی

تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو

شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها

هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر

نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو 

عشق چیست ؟

یک عارف می فرماید: العشق کامن ککمون النار فی الحجر  ان قدحته فاوری و ان ترکته فتواری .. 

عشق نهفته است مانند نهفتگی آتش در سنگ(آتش زنه )اگر به ان یورش اوری و مشتاقانه در ان کنکاش نمایی انگاه شعله ور می گردد و اگر انرا وانهی متواری می گردد  ..

یک بحث درباب عشق

حذف عشق از صحنه زندگی و تبدیل کردن ان به عشق رمانتیک    و بردن ان به حوزه خصوصی و فروکاستن ان به جزئی خصوصی از تعامل انسان ها یعنی رابطه جنسیتی و جنسی و حذف ان از حوزه کار و درس و سیاست و اقتصادو فرهنگ و اموزش و بهداشت و بازار   و سایر گونه های برهم کنش انسانی  به یک نوع تجزیه و تکثیر و بالمال  تکاثر وجودی می انجامد و انسان را  از زندگی توحیدی دور می کند . و در واقع مهمترین و بنیادی ترین پیامد بحران زای مدرنیته و نظام صنعتی ، همین تبدیل شدن زندگی به عرصه بازار بی روح اقتصاد و سیاست و صنعت  فرهنگ است ...دانش تکنولوژیک (به جز در گونه های والایش یافته و سویه های والای ان که به کنکاش و تامل در فلسفه تکنیک و تذکر به روح تکنیک می انجامد مانند فیزیک نظری و...) فاقد روح  حکمت امیز و انسانی است .  

 برای پرکردن خلا و کمبود ناشی از این گونه سبک زندگی امرزوی در سپهر مدرنیته که به تعبیر برخی فلاسفه تجلی اسم نفس است به انواع و اقسام سرگرمی ها و رسانه ها یی روی می اورد تا از طریق  ایجاد واقعیت مجازی در ارتباطات تکنیکی و صنعتی  در صنعت فوتبال و ...عشق و شور از دست رفته را در قالب فراورده های گوناگون رسانه ای و فرهنگی و ...بازتولید کند تا شاید عطش دوری از وجود که همان اتصال و پیوند عاشقانه با هستی است را با سرگرمی های گذرا فرونشاند   ....ولی دریغ که جز سرابی بیش نمی یابد و نمی پاید و بزنگاه رشد سرسام اور انواع اعتیادهای عجیب به مواد مخدر صنعتی و سنتی و سهمگین تر از ان اعتیادهای روان شناسی به رسانه ها و فضای مجازی و موبایل و ..سرگشتگی و بن بست های منجر به شیوع اندیشه خودکشی یا دیگرکشی (اعم از خود کشی یا دیگر کشی فیزیکی یا عاطفی یا ذهنی که به تعمیق نفرت و حسادت و ترس مرضی  یا شیفتگی بیمارگونه ،خودبزرگ بینی یا خودکم بینی ...می انجامد)  از مهمترین نتایج و اسیب های  حذف عشق و شور و شعور از کالبد زندگی است.

روح بزرگ و بیکران الهی که در استانه افرینش ادمی در کالبد او دمیده می شود بسیار فراتر از ظرفیت دنیا است (که فرمود :الدنیا سجن المؤمن ) و عشق ورزی بی مرز  و ایمان به خدای بیکران و نتایج ان در رفتار ادمی یعنی ایثار و بخشش و فداکاری و عبور از خواهش های بسیار حقیر نفسانی یگانه شاهراه بهروزی و استغنای حقیقی نفس انسان است که صد البته با راهی که مدرنیته و برنامه ریزی صنعتی به ویژه از نوع توسعه نیافتۀ  ان پیش روی انسان  می نهد شاید در تناقض و دست کم در تنافر باشد. دلیل روشن بر این مدعا ان است که مبنای برنامه ریزی تکنیکی در فضای مدرن پاسخ به خواهش های فرودین  نفسانی انسان است نه عبور از نفس برای رشد و تکامل و دقیقا به همین دلیل است که امروز با بحران های بغرنج زیست محیطی در اثر توسعه افسارگسیخته پاسخگویی به حرص و طمع نفس حیوانی و طبیعی انسان روبرو هستیم . در این فضای خشونت و خشم جای صلح و. دوستی را در فضای روابط انسانی می گیرد و هزینه های هنگفتی صرف ترویج و توسعه سازمان هایی می گردد که مظهر اسم قهار و جبار خداوند هستند و به  تزریق و ترویج ترس و ارعاب و خشم و خشونت و خون در سطوح گوناگون اجتماع و تئوریزه کردن خشونت و دروغ به جای صلح و صدق و صفا می پردازند.  و و راه برون رفت از این دور باطلُ  احیای عشق و شعور باطنی انسان و گوهر متافیزیکی و انتولوژیک او و در یک  سخنُ معنوی سازی و انسانی سازی  حوزه های گوناگون  زندگی روزمره است  تا روح خدایی انسان به زندگی بی روح او بازگردد.  

!!!!!...؟؟

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبودور نه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود
یا رب آیینه ی حسن تو چه جوهر داردکه در او آه مرا قوت تاثیر نبود
سر ز حسرت به در میکده‌ها برکردمچون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود
من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردمهیچ لایق ترم از حلقه زنجیر نبود
نازنینتر ز قدت در چمن حسن نرستخوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
تا مگر همچو صبا باز به زلف تو رسمحاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
آن کشیدم ز تو ای آتش هجران که چو شمعجز فنای خودم از دست تو تدبیر نبود
آیتی بود ز عذاب انده حافظ بی توکه بر هیچ کسش حاجت تفسیر نبود


....

بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود

جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند

عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود

خمر من و خمار من باغ من و بهار من

خواب من و قرار من بی‌تو به سر نمی‌شود

جاه و جلال من تویی ملکت و مال من تویی

آب زلال من تویی بی‌تو به سر نمی‌شود

گاه سوی وفا روی گاه سوی جفا روی

آن منی کجا روی بی‌تو به سر نمی‌شود

دل بنهند برکنی توبه کنند بشکنی

این همه خود تو می‌کنی بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو اگر به سر شدی زیر جهان زبر شدی

باغ ارم سقر شدی بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو سری قدم شوم ور تو کفی علم شوم

ور بروی عدم شوم بی‌تو به سر نمی‌شود

خواب مرا ببسته‌ای نقش مرا بشسته‌ای

وز همه‌ام گسسته‌ای بی‌تو به سر نمی‌شود

گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من

مونس و غمگسار من بی‌تو به سر نمی‌شود

بی تو نه زندگی خوشم بی‌تو نه مردگی خوشم

سر ز غم تو چون کشم بی‌تو به سر نمی‌شود

هر چه بگویم ای سند نیست جدا ز نیک و بد

هم تو بگو به لطف خود بی‌تو به سر نمی‌شود

الهی

الهی حقیقت مادر را در جان ما طالع گردان  

الهی جان ما را همواره از عشق مادرانه و شور و شعور مادری برخوردار و سرشار بدار  

الهی به ما توفیق  ده در کار بسیار خطیر و دشوار   حفظ و صیانت و ترویج میراث معنوی مادر کامیاب و از الطاف ویژه ات برخوردار باشیم  

الهی چراغ نفس مادر را همچنان در جان ما پرنور و پرحرارت نگه دار  

علم و حقیقت

حضرت علی فرمود : ثمره العلم العبودیه . یعنی میوه و نتیجه دانش  بندگی است .   

اساسا هدف دانش و خردورزی خروج از اندیشه شخصی و تنشی و سطحی و ابتدائی و تصمیم گیری و داوری برامده از غرایز و خشم و غضب و طمع و  شتاب و ورود به مدار منطق و محبت و عشق و صبر و عقل و استقامت است . در یک کلمه : گسستن از هویت های اعتباریه و گذر از عناوین و تیترها و مدال ها و مدح و ذم های گمراه کننده و ظواهر و مظهر فریبنده و ورود در باغستان حق الیقین  بی مرز و بیکران و بیرنگ و بی شک و بی گمان و تمکن در معدن نشاط و ابتهاج یگانه شاهراه سعادت حقیقیه و ماندگار است . تنها یک چیز جاودانه است و ان عشق شکوفا شده در بوستان جان ادمی است و باید مراقب بود که شیاطین درون و برون همواره در کمین هستند تا کوس هل ادلک علی شجره الخلد براورند و از روزنه های ویژه نفس پرستی و خرافه پرستی زیرکانه بر این باغستان عشق که حرم امن الهی است شبیخون زنند و انسان را از همنشینی انسان با خدا و اولیاء او محروم سازند .

دانش /زندگی

 علم فقط یک سیسستم رسمی نیست، بلکه یک زندگی هم هست و شور این زندگی محتاج خیلی ملزومات سیاسی وفرهنگی واجتماعی وفکری وعقلانی در سطح ملی وبین المللی  است. معیار پیشرفت در تولید علم تنها رشد «دوپینگ وار» و صوری در تعداد مقالات «آی آس آی» آن هم در برخی رشته ها نیست ، بلکه به توسعۀ عمیق وهمه جانبۀ ریشه ها وفرایندها وفضاهای آزاد وپر جنب وجوش و مستقل ودرونزای علمی در جامعه است. تا ریشه در آب است امید ثمری هست. اگر نهادهای علمی مستقل رشد نکنند ، اگر آموزش وپرورش ما فرصت خلاقیت ندهد و نتواند فرزندان ما را  اهل پرسش گری ونقادی و دوستدار دانایی تربیت بکند ،  اگر کثرت گرایی و تضارب آرا و جریان آزاد  مبادلات فکری  وعلمی در کار نباشد ، توسعۀ علمی پایدار وبادوامی نخواهیم داشت.بر گرفته از : http://farasatkhah.blogsky.com/ 

بهار

بهار بود و تو بودی و عشق و امید..تو رفتی بهار هم رفت   و هرچه بود گذشت...