چنان پر شد فضای سینه از دوست که فکر خویش گم شد از ضمیرم(حافظ)
میان گریه می خندم که چون شمع اندرین مجلس زبان آتشینم هست اما در نمی گیرد رازی که بر خلق نهفتیم و نگفتیم با دوست بگوییم که او محرم راز است
میان گریه می خندم که چون شمع اندرین مجلس
زبان آتشینم هست اما در نمی گیرد
رازی که بر خلق نهفتیم و نگفتیم
با دوست بگوییم که او محرم راز است