salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

مکتب عشق ۲۶

من خراباتیم از من سخن یار مخواه                             گنگم ازگنگ پریشان شده گفتار مخواه

من که با کوری ومهجوری خود سرگرمم                        از چنین کور تو بینایی ودیدار مخواه

چشم بیمار توبیمار نموده است مرا                             غیر هذیان سخنی از من بیمار مخواه

با قلندر منشین گر که نشستی هرگز                         حکمت وفلسفه وآیه و اخبار مخواه

مستم از باده ی عشق تو واز مست چنین                  پند مردان جهان دیده وهشیار مخواه

نظرات 4 + ارسال نظر
عیسی ابن مریم دوشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:38 ب.ظ

به چشم

!!!چشمتون بی بلا ..!!

مریم سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ب.ظ http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

ع ش ق یعنی ما گرفتار همیم

دشمنان هم طرفدار همیم

انتشار بغض و لبخند است ع ش ق

اولین لطف خداوند است ع ش ق

هر چه می خواهد دلش ان کند

می کشد ما را و کتمان می کند

ع ش ق غیر از تاولی پُردرد نیست

هر که این تاول ندارد مرد نیست

و اما عــ شــ ق ...

سلام استاد مهربانی ها

سلام بر نجوای عشق و سرود مهر

سروده ی بسیار وجد انگیز و طرب انگیزی است ... خداوند شما تندیس های مهربانی را از گزند نامهربانی ها صیانت فرماید .
***
ع شق یعنی سینه ای بی کینه ها
عشق یعنی نیمه ی اسطوره ها
عشق یعنی قامت چوگان ما
عشق یعنی انفاس خوش مستوره ها

محمد چهارشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 ب.ظ http://mohammadshahab1367.blogfa.com/

سلام سلام
شما چرا خودتان را هیچ نامیده اید؟
خیلی ذوق زده شدم شما به وبلاگم سر زدید...
از مطلبی هم که گذاشته اید خیلی ممنونم...

سلام و صد سلام
خیلی خوش آمدید . چون واقعیت این است که ما "هیچ " هستیم و این نام ها و اسم و رسم ها همه پوچ هستند . و حس می کنم هر نامی و هر عنوانی که بخواهم برگزینم جنبه تعارف و تشریفات و مجاز دارد و دریافت درونی مرا نمی نمایاند . فعلا هیچ هستم تا ببینیم چه می شود . ...

سهبا پنج‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 07:40 ب.ظ

باز از شراب دوشین در سر خمار دارم
وز باغ وصل جانان گل در کنار دارم
سرمست اگر به سودا برهم زنم جهانی
عیبم مکن که در سر سودای یار دارم
ساقی بیار جامی کز زهد توبه کردم
مطرب بزن نوایی کز توبه عار دارم
سیلاب نیستی را سر در وجود من ده
کز خاکدان هستی بر دل غبار دارم
شستم به آب غیرت نقش و نگار ظاهر
کاندر سراچه دل نقش و نگار دارم
موسی طور عشقم در وادی تمنا
مجروح لن ترانی چون خود هزار دارم
رفتی و در رکابت دل رفت و صبر و دانش
بازآ که نیم جانی بهر نثار دارم
چندم به سر دوانی پرگاروار گردت
سرگشته‌ام ولیکن پای استوار دارم
عقلی تمام باید تا دل قرار گیرد
عقل از کجا و دل کو تا برقرار دارم
زان می که ریخت عشقت در کام جان سعدی
تا بامداد محشر در سر خمار دارم

سلام استاد بزرگوار . روزگارتان بر مدار لطف دوست

سلام برشما ...گزینه های طربناکتان بازتاب فروغ جانتان است ..



خستگان را چو طلب باشد و قوت نبود

گر تو بیداد کنی شرط مروت نبود

ما جفا از تو ندیدیم و تو خود نپسندی

آن چه در مذهب ارباب طریقت نبود

خیره آن دیده که آبش نبرد گریه عشق

تیره آن دل که در او شمع محبت نبود

دولت از مرغ همایون طلب و سایه او

زان که با زاغ و زغن شهپر دولت نبود

گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مکن

شیخ ما گفت که در صومعه همت نبود

چون طهارت نبود کعبه و بتخانه یکیست

نبود خیر در آن خانه که عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه

هر که را نیست ادب لایق صحبت نبود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد