salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

سوخته

گر سوخت مرا جلوه ی دیدار عجب نیست 

*******

منزلگه ان یار اگر خانه ی من بود                   فردوس برین گوشه ی کاشانه ی من بود

شاهان جهان را نشدی هیچ میسر             ان گنج مرادی که به ویرانه ی من بود

هرگوشه چشمی که نمود ان شه خوبان      تیری به دل خسته ی دیوانه ی من بود

گرسوخت مرا جلوه ی دیدار عجب نیست     کان شمع مراد دل دیوانه ی من بود

هرناحیه شد جلوه گر از حسن  نگاری             از پرتو آن دلبر جانانه ی من بود

گرهوش مرا برد لبش  روح و روان داد           کان آب حیات و می و میخانه ی من بود

برد ان خم ابرو   زکنشتم سوی محراب       دربیخبری دید که بتخانه ی من بود

لطف ازلی گفت که ای فانی محروم                ازادیت از پند حکیمانه من بود 

(غزلی از عارف سوخته : جواد انصاری همدانی )

نظرات 3 + ارسال نظر
ندا چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:15 ب.ظ

گرسوخت مرا جلوه ی دیدار عجب نیست
کان شمع مراد دل دیوانه ی من بود
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ممنون از حضور شما ....

دوست چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ب.ظ

چرا همواره عمق و تعالی حال و روح و اندیشه و هنر با" اندوه " ، توام است ؟!


****

چرا روح های بلند و دل های عمیق ، اندوه ، پاییز ، سکوت و غربت را دوست تر می دارند ؟!


****

چرا انسان ها و هرکه انسان تر ،بیشتر ، در طلب آثار غم آور هنری اند و دوستدار اندوه ؟!



ادمی در عالم خاکی نمی اید به دست ...
تو را ز کنگره ی عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است
ادمی در عالم خاکی غریب است این غربت ...این یک مسئله ای وجودی و هستی شناختی است ....اندوه عارفانه از نوع غم های احساسی مادی نیست بلکه بر عکس توآم با عشق و شوق و شادی است ...العارف هش بش بسام :پورسینا می گوید : عارف بسیار خنده رو و بشاش و فرحناک است چون از دغدغه های تعلقات هویتی و قید و بندهای ایدئولوژیکی گسسته است و در آسمان بیکران روشنایی به پرواز درامده است ....درست است که پاییز بهار عارفان است ..راز این مطلب در ان است که پاییز گاه پختگی و رسیدن و چیدن محصول است . و حال پخته درنیابد هیچ خام ...و عارف سالک که به مرحله ی پختگی رسیده است انتظار می کشد که از درخت هجران جدا شود و در آغوش معشوق آرام گیرد ..
مولانا در توصیف سلطان عشق امام حسین و یارانش در پهنه ی عاشورا می فرماید : وقت شادی شد چو بگسستند بند ...

هادی پنج‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:07 ب.ظ http://namazesobh.blogsky.com

سلام
پاسخ شما به کامنت دوست خیلی جالب و راهگشاست
و عجیب اینست که معمولا این مشکل همیشه وجود دارد.. کمتر کسی است که بتواند باین نکته واقف شود که جنس این غم و شادی با ان یکی متفاوت است!!و مشکل عمده اینست که این شادی به تعالی روح نیاز دارد و همان دشواراست..
نکته جالبتر این بود که پاییز گاه پختگی است!!!
چه باید کرد که تجربه این حالت فراگیرتر شود
و اینقدر بندهای دنیوی دست و پایمان را نبندند؟

سلام قولا من رب رحیم
بسیار شادمان شدم از نظر حکیمانه ای که بی گمان بازتاب یک دل آگاه و نفسی است که در شوق حکمت می شکفد.
....پاسخ پرسش شما همین واژه است "سلام"..سلام یعنی صلح، و صلح هم در پرتو آزادی می بالد . پس برای فراگیر شدن این تجربه باید ازادی را زیست ...و ازستمگری و ستم پذیری گریخت : نه بر اشتری سوارم نه چو...به زیر بارم ....
باید از زیر بار تعلق های تحمیلیِ طبیعت و تاریخ و اجتماع رها شویم تا از دغدغه های اندوه بار به وادی وسیع شادی گام نهیم ...یاد آن آموزگاری که گفت: همه ی مشکل ما از دو کلمه است " خواستن " و داشتن" ..خواستن، انسان را زبون می سازد و داشتن، ادمی را محافظه کار و زبونی با ایمان در تعارض و مانعه الجمع است و محافظه کاری با آزادی در تقابل است ... و از لقاح ایمان و آزادی هم عشق می زاید همان عشقی که بستر معرفت و عرفان نفس است همان عرفانی که آدمی را بشاش و متبسم و فرحناک می سازد و از غم دنیا و مافیها رهایی بخشد و به حقیقت ثابت وجود پیوند دهد ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد