ما درس سحر در سر میخانه نهادیم محصول دعا در ره جانانه نهادیم
در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
الهی مهری ماندگار و پیوندی پایدار و سرودی سازگار و سیمایی بینا و مینویی مینا و پاداشی پویا ،پیشکش پیمانه ی آفریدگانت باد
الهی جویبار مهرورزی را در کویر خشک ازدحام تنهایان جاری ساز تا خریدار ناز نگاهت شویم و شایسته ی بارگاه یگانگی ات ...
الهی برخی می پرسند خدا چرا نوع انسان را افرید ؟ و من می پرسم چرا نباید می افرید .
سلام .
نیایشهاتون که ناب نابه ! اما راستی , خدا چرا انسان رو آفرید ؟ و چرا نباید می آفرید ؟!
خریدار ناز نگاهش شویم ؟! شایسته بارگاه یگانگی اش ؟ شاید همین سر افرینش باشد !
راستی , لطفتان شرمنده ام می کند استاد .خداوند نگهدار شما باشد همیشه .
سلام و صد سلام ..بر بانویی از تبار مهرورزان و نیک اندیشان و حق پویان ..
همواره از محضر همه ی دوستان می خواهم که در لحظات ناب نیایش و شوریدگی بخوانیمش که گوهر اخلاص و جوهر صفا و وفا در کان هستی همه دوستان از هر گونه اسیب و غبار و غش صیانت فرماید و به روشنایی و گرمای توحید ذات پیوسته چونان جگر سوختگان کویش ..اغاز سخن اقای دینایی " ناز و نیاز " اساس هستی است...عجب همزمانی شگفت انگیزی ...
و زندگی من , زندگی ما پر است از این همزمانی های همیشه شگفت انگیز , اگر که چشمانم را نبندم , اگر که گوشهایم را نگیرم , اگر که دریچه قلبم را نبندم به روی اینهمه ناز و نیاز .... اگر با هستی ام سر لج نداشته باشم ... اگر که در ظلمت فرو نروم ...
دعایم کنید استاد , دعایم کنید که پریشانم ... و چقدر محتاجم به دعایی پاک و خالص از دلی که در سینه چون شمایی می تپد ...
..و زندگی سرشار است از راز و نیاز و نیایش ..و مگر زندگی جز نیایش چیست ؟؟ و آیا راهی جز این هست ..و فروا الی الله ...و لا یمکن الفرار من حکومتک ....پس حال که ناگزیر باید در آغوش او خرامید پس چرا با او دمساز نشویم با او نرد عشق نبازیم و ..و در دعا و دیالوگ عاشقانه با او نه دستار بلکه سر می بازیم ...صحنه ی شورانگیز رازو نیاز با حق اکنده از مستی ها و هستی ها و سرودها و سیر ها و صیرورت ها و .....خدا کند انرا دریابیم و قدرش را بدانیم ....