خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم شطح و طامات به بازار خرافات بریم
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم
با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم علم عشق تو بر بام سماوات بریم
خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد از گلستانش به زندان مکافات بریم
شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
فتنه میبارد از این سقف مقرنس برخیز تا به میخانه پناه از همه آفات بریم
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی ره بپرسیم مگر پی به مهامات بریم
حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است
شب قدری چنین عزیز و شریف
با تو تا روز خفتنم هوس است
وه که دردانه ای چنین نازک
در شب تار سفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شرف به نوک مژه
خاک راه تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به رغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است