دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من
عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن، ناتوان شد
رفتی چو تیر و کمان شد، از بار غم پیکر من
میسوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت
کانون من، سینه من، سودای من، آذر من
من مست صهبای باقی، زان ساتکین رواقی
فکر تو در بزم ساقی، ذکر تو رامشگر من **
دل در تف عشق افروخت، گردون لباس سیه دوخت
از آتش آه من سوخت، در آسمان اختر من **
گبر و مسلمان خجل شد، دل فتنه آب و گل شد
صد رخنه در ملک دل شد، ز اندیشه کافر من **
شکرانه کز عشق مستم، میخواره و میپرستم
آموخت درس الستم، استاد دانشور من **
در عشق، سلطان بختم، در باغ دولت، درختم
خاکستر فقر تختم، خاک فنا افسر من **
اول دلم را صفا داد، آیینهام را جلا داد
آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من
تا چند در های و هویی، ای کوس منصوری دل
ترسم که ریزد بر خاک، خون تو در محضر من **
بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل
چون میتواند کشیدن این پیکر لاغر من
دلم دم ز سر صفا زد، کوس تو بر بام ما زد
سلطان دولت لوا زد، از فقر در کشور من ** سروده ی : صفای اصفهانی
سلام
من تازه با با این وبلاگ آشنا شدم. هنوز از صاحب این سرا چیزی نمیدونم. فقط میدونم
دل بردی از من به یغما
sسلام برشما
خوش امدید
بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل ...
سلام استاد . طاعات قبول . در این شبهای گرانقدر ، کاش دعایی هر چند کوچک در حق این کمترین بنده خداوندگار بفرمایید ...
سلا م برشما...جمله ای می شناسم زاولیا که دهانشان بسته باشد از دعا !!و شما در قلب دعاها جای دارید ..مگر می شود دعایی باشد و سهبا در ان حضور نداشته باشد که خود یکپارچه حضور است ..
دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من....
دوست است دیگر ..هر چه از دوست رسد نیکوست
تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شـــب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شـــب
مرا یک شب تحمل کن تا باور کنی جانا
چگونه با غرور خود مدارا میکنم هر شـــب
تمام سایه را می کشم در روزن مهتـــاب
حضورم را ز چشم خلق حاشا میکنم هر شـــب
دلم فریاد میخواهد ولی در گوشه ای تنهـــا
چه بی آزار با دیوار نجوا میکنم هر شـــب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟
که من این واژه را تا صبح معنا میکنم هر شـــب…
تو را پیدا کنم هر روز و گم می کنم هرشب
بدین سان خوابها را بی تو زیبا می کنم هرشب
تو را هر روز تحمل می کنم تا باورکنی جانا
چگونه با غرور تو مدارا می کنم هرشب
تمام سایه را می کشی در روزن مهتاب
حضورم(ت) را ز چشم خلق حاشا می کنی(م) هرشب
دلم فریاد می خواهد ولی در گوشه ای با تو
چه بی ازار با دیوار نجوا می کنی هرشب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردم؟
که تو این واژه را تاصبح معنا می کنی هرشب
سلام
مرسی
شرمنده کردین!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام برشما
خواهش می کنم
همیشه سربلند سرافراز باشید دوست من
خندیدن یک نیایش است . اگر بتوانی بخندی ؟یاد گرفته ای که چگونه نیایش کنی
..اسمانی ها در در نیایش هایشان غرق در شادی و خنده می شوند از لذت حضور ..
سلام
گفتند یه جورایی همشهری هستیم ... گفتم خدمت برسم و عرض ادبی داشته باشم ...
پس آن سرای اندیشه ای که تعریفش را شنیده ام اینجاست ...
برقرار باشید و سرافراز
سلام برشما . خوش امدید . حضورتان را ارج می نهم ...فرمودید هم شهری ..به نظر من ما باید از این برچسب ها بگذریم و بگوییم هم نوع هستیم و همگن ...خدا فرمود : جعلناکم.....لتعارفوا ..ولی باز فرمود: انما المومنون اخوه ..برادری و خواهری زیبنده ی اهل ایمان است ...و در سرای اندیشه می کوشیم همواره به این سروده مولانا دراویزیم که : ما زبیجاییم و بیجا می رویم ما زاینجا و زانجا نیستیم و خدا فرمود: و لاانساب بینهم یومئذ اری در روز ظهور و ساعت حضور همه ی نسبت ها و سبب ها فرومی دیزد و لمن الملک لله الواحد القهار ...و تنها یک نسبت برجای می ماند که با نام های گوناگون از ان یاد می شود: خدا ،عشق ..هرکس به زبانی سخن وصف تو گوید بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه
ماشالله شما انقدر استادانه پاسخ می دهید که برای همچو منی حرفی نمی ماند
اما فقط یک نکته
اگر آدم ها به اصطلاح شما از چنین برچسب هایی مثل همشهری استفاده می کنند تنها برای بیان هرچه بیشتر آدمیت وصفات عیان هر انسان است که در ابتدای هر آشنایی بهانه جویی کند ...
که اگر تنها بهانه همنوعی بود نیاز به آشنایی و آشنایی دادن نبود
پیروز باشید
نکته گویی و نقد ظریف شما را ارج می نهم و البته منظور من از بیان ان مطلب نیل به یک افق برتر است و به هیچ روی نفی سخن شما نبود بلکه برعکس این اشنایی دادن شما با عنوان همشهری مرا به وجد اورد
در ان صورت به مصداق "چون که صد امد نود هم پیش ماست " ان بهانه هایی که شما برای اشنایی می فرمایید نیز بسی قشنگ تر و زلال تر جلوه می کند ...باز هم مرا از نگاه قشنگتان بهره مند سازید
افق برتری که شما از آن سخن می گویید هم چیزی جدا از دنیای آرمانی ذهن من نیست
و من همچون نقاشی که در پی بومی میگردد برای به تصویر کشیدن شگفتی های شگرف ذهنش
که نقاش هم برای اثبات هنرش بوم های بسیاری را اسیر تصویر می کند
تا هم او کارآزموده تر شود و هم چشمان رهگذران را مشتاق تر سازد
در این شب عزیز محتاجان زیادی دعا می طلبند
دعایشان کنید
به شما افرین می گویم و دیدگاه قشنگ و والایتان را ارج می نهم ..در رسیدن به شکوه اندیشه و تعقلی که از روزمرگی ها فراتر رود و برساخته های هویتی و گفتمانی را در هم شکند و فراسوی ساختارهای کهنه ذهن و زبان در مغناطیس نیرومند حقیقت بحت و بسیط و بی مرز و بیکران نیازمند نقاشی زبردست و نقشی است که سرچشمه ان هوالمصور باشد
گاهی شادی راه کلام را می بندد ........
تنها سلام .
sسلام برشما . الحمد لله که شاد هستید انشائ الله همیشه شاد و امیدوار باشید