روح مجرد، ص: 685
حاج سیّد هاشم حدّاد تربیت شده دست مبارک مرحوم حاج سیّد میرزا على آقاى قاضى بود. او میدانست دست پروردهاش چیست، و درجات و مقاماتش کدام است، ایقان و عرفان او در چه حَدّ اعلاى از ارتقاء و سُمُوّ راه یافته است.
من چه مىفهمم؟ خبره و خرّیت این فنّ آن بزرگ مرد الهى است. من از حدّاد فقط عبادتى، و توجّهى، و مراقبهاى، و التزامى به دستورات شرع، و متانت و وقار و تمکین و صبر و تحمّل و أمثال ذلک را در مىیابم، ولى از منشأ و مصدر این خصائص و آثار خبرى ندارم. من نورى را مشاهده میکنم، امّا از کارخانه نور آفرین اطّلاعى ندارم. مرحوم قاضى واسطه در ایصال نور بوده است، و از نصب کلیدها و مخازن در میان راهها و تبدیل نور عظمت شصت هزار ولت به برق قابل استفاده در شهرها مطّلع است.
او که در دکّان آهنگرى وى میرود، و ساعتها در میان دود و شعله و گرما بر روى زمین مىنشیند، و به وى میگوید: روزى اى سیّد هاشم بیاید که از اطراف و اکناف بیایند و عتبه درت را ببوسند، میداند قضیّه از چه قرار است!
ى، جواهر نفیس و گرانبها را طفل نمىشناسد. خَرمُهره را از فیروزه برتر میداند. طلاى مصنوعى را از طلاى واقعى چه بسا بهتر مىپسندد. شخص عامى و بى سواد به خطّ زیباى میرعماد حسنى که بر روى کاغذ نوشته است وقعى نمىنهد، امّا خطّ نازیبا و غلط و نادرستى را که با آب طلا نوشته باشند ترجیح میدهد و انتخاب میکند.
امّا آن خط شناس که به دقائق فنّ خطّ آگاه است، چه بسا یک صفحه از آن خطّ میر را به میلیونها تومان بخرد، و این صفحات طلا و یا مطلّاى خطّ نازیبا را براى ذوب کردن و نابود ساختن به کوره بفرستد.
یک صفحه، یک تابلوى نقّاشى و میناکارى را که اسرار و دقائق این فنّ در آن بکار برده شده است، آن ... چه میداند؟ و چه ادراک میکند؟! امّا آن استاد نقّاش و میناکارى که عمرى را در این فنّ صرف نموده است میداند که چه کرامتها و اعجازى را در این صفحه و تابلو اعمال نموده است. چه بسا آن .. بعضى از تابلوهاى قرمز رنگ و بدون فنّ و إعمال صنعت را بر آن نقّاشى و میناکارى ترجیح دهد، امّا استاد نقّاش و میناکار ممکن است براى خرید یک صفحه از آن خانه و هستى و زندگى خویش را بفروشد.
در اینجاست که کم کم معلوم میشود حاج سیّد هاشم حدّاد چه کسى بوده است؟ با آنکه وَ الله و بالله براى خود من معلوم نشده است. یعنى آنچه در این کتاب ارجمند سعى کردم تا جائیکه بتوانم- حال که بناى معرّفى است بیشتر او را معرّفى کنم، و به ارباب سلوک و مشتاقان راه خدا و معرفتِ او چیز مهمترى را ارائه داده باشم؛ ولى مىبینم که کُمَیت لنگ است، و سه ماه تمام است که به نوشتن این کتاب اهتمام تمام نمودهام و تمام کارهایم را در این مدّت تعطیل و در غیر این موضوع قلمى بر روى صفحه اى نیاورده ام، مع الوصف بنیاد درون و نداى باطن فریاد میزند:
روح مجرد، ص: 687
اى برتر از خیال و قیاس و گمان و وَهم و ز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم [1]
نگوئید این بیت را شیخ سعدى درباره خدا بکار برده است؛ چگونه من آنرا درباره حدّاد بکار مىبرم؟! مگر حدّاد خداست؟ وَ الْعیَاذُ بِاللَه. حدّاد عبد خداست. بنده خداست.
ما نتوانستیم حقیقت عبودیّت و فناى حدّاد را در ذات خدا دریابیم. ما حدّادِ در مقام عبودیّت و واقعیّت عبودیّت را نشناختیم و نتوانستیم در این رساله هم معرّفى کنیم.
و ناچار در خاتمه باید توسّل پیدا کنیم به خطبه أمیر المؤمنین علیه السّلام که در انتقال حضرت رسول أکرم صلّى الله علیه و آله از حضرت آدم نَسلًا بَعدَ نَسلٍ تا وقتیکه متولّد شدهاند، ایراد فرموده اند؛ و در ضمن این خطبه به خداوند عرضه میدارد:
سُبْحَانَکَ! أَىُّ عَیْنٍ تَقُومُ نُصْبَ بَهَآءِ نُورِکَ، وَ تَرْقَى إلَى نُورِ ضِیَآءِ قُدْرَتِکَ؟! وَ أَىُّ فَهْمٍ یَفْهَمُ مَادُونَ ذَلِکَ إلَّا أَبْصَارٌ کَشَفْتَ عَنْهَا الاغْطِیَةَ، وَ هَتَکْتَ عَنْهَا الْحُجُبَ الْعَمِیَّةَ!
فَرَقَتْ أَرْوَاحُهَا إلَى أَطْرَافِ أَجْنِحَةِ الارْوَاحِ فَنَاجَوْکَ فِى أَرْکَانِکَ، وَ وَلَجُوا بَیْنَ أَنْوَارِ بَهَآئِکَ، وَ نَظَرُوا مِنْ مُرْتَقَى التُّرْبَةِ إلَى مُسْتَوَى کِبْرِیَآئِکَ.
فَسَمَّاهُمْ أَهْلُ الْمَلَکُوتِ زُوَّارًا، وَ دَعَاهُمْ أَهْلُ الْجَبَرُوتِ عُمَّارًا؟!- الخ. [2]
__________________________________________________
[1] «دوّم، از «إثبات الوصیّة» نقل کردهاند، و ما آنرا در ص 341 از کتاب «توحید علمى و عینى» ذکر نموده ایم.
روح مجرد، ص: 688
«پاک و پاکیزه و مقدّس و منزّه میباشى تو بار پروردگارا! کدام چشمى است که بتواند بایستد و پایدار باشد در مقابل بهاء و حسن و ظرافت نور تو، و بالا برود به سوى تابش إشراق قدرت تو؟! و کدام فهمى است که بفهمد جلوتر از آنرا؟! مگر چشمهائى که تو از روى آنها پرده برانداختى، و از آنها حجابهاى جهالت و غوایت و کبر و ضلالت را پاره نمودى!
بنابراین، بالا رفت جانهایشان به سوى بالها و جناحهاى ارواح قُدس. پس تکلّم کردند با تو در پنهانى، و مناجات کردند در ارکان و اسماء کلّیّه ات (که بدانها عوالم را ایجاد فرمودى) و داخل شدند در میان انوار بهاء جمال و جلالت، و نگریستند از نردبان خاک و محلّ ارتقاء تربت پاک به سوى مکان گسترده (بام) کبریاى تو.
پس آنان را اهل ملکوتت زائران و به لقاء پیوستگان نامیدند، و اهل جبروتت مقیمان و ساکنان حضرتت خواندند.»
در این خطبه رشیق المضمون و دقیق المحتوى مىبینیم که حضرت، حقیقت مقام عرفان به ذات احدیّت خدا را بواسطه رفع حُجُب، براى طبقه خاصّى از اولیاى مقرّبین و مُخْلَصین خدا متحقّق میداند. و خداوند گروه مخصوصى از زمره عباد صالحین خود را به حقیقت معرفت خود میرساند، تا از حضیض عالم ناسوت و فراز خاک نظر به مقام کبریائیّت حقّ نمایند و چشمشان و فهمشان تاب و توان پایدارى و استقامت در برابر تجلّى انوار بهاء حضرت او را
روح مجرد، ص: 689
داشته باشد، و بدان مقام و برتر از آن دست یابند و به مقام روح القُدُس واصل گردند، و در سرّ عالم کون و مکان با خداوند همچون کلیم تکلّم کنند، و در میان أشعّه درخشان نور ذات که از جمال و جلال وى منشعب میگردد قائم و پابرجا بوده، وجودشان قبل از وصول بدین ذروه عالیه مضمحلّ و نابود نشود، بلکه تا سرحدّ فناء در خود ذات اقدس حقّ تعالى پیش بروند، و پس از فناء در آن وجود بَحت و بسیط و لَم یَزَلى وَ لا یَزالى به بقاء حقّ متحقّق و إلَى الأبَد در بهشتهاى خلد فَناء و بَقاء مخلّد و جاویدان گردند.