چراغ روى ترا شمع گشت پروانه مرا ز خال تو با حال خویش پروا،نَه
به بوى زلف تو گر جان به باد رفت چه شد هزار جان گرامى فداى جانانه
خِرَد که قید مجانین عشق میفرمود به بوى سنبل زلف تو گشت دیوانه
مرا به دور لب دوست هست پیمانى که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
بر آتش رخ زیباى او به جاى سپند به غیر خال سیاهش که دید به دانه
حدیث مدرسه و خانقه مگوى که باز فتاده در سر حافظ هواى میخانه