..هر از گاه که نگاه ها در هم گره می خورند و چشم ها چشم انتظار چیزی در دوردست ها می مانند و اهنگ گوش نواز هیچ را فراسوی همه چیز می شنوند و جام می خوشگوار تنهایی و یکتایی را مستانه سر می کشند و بی تامل از دنیا استین می افشانند و پای بر نفس خود بی تزلزل می گذارند و خود بی خویش را باهمه ارزوها و بندها و تعلق ها و خاطره ها خطورات و خواسته ها و داشته ها رقصان و پای کوبان به قربانگاه لا هو الا هو می برند ...به نظر شما چه اتفاقی می افتد ؟ایا اصلا می توان به این پرسش پاسخ داد یا اینکه دیگر نه ازتاک نشان می ماند و نه از تاک نشان٬! و گوید :عدم گردم عدم چون ارغنون گویدم کانا الیه راجعون
عید قربان بر شما مبارکباد
...
تعالی یک تنه!
بی آنکه کسی بخواهد انسان رااز افق های دور واقعن دور کند
که اینگونه می توان به ابرانسان رسید ...به فراخودی مزین به آرمان و معین به واقعیتی درونی شده...!
که ..... می توان از حفظ شدن خلاص شد
از دستهایی که مرا دور می کنند از خود و به خدا نزدیک!
حالا می خواهم یکه تنه به خودم نزدیک
و از خدا دور شوم!
...
من سی نفرم!
سیمرغ عطار ؟!!