من به مهمانی دنیا رفتم من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
رفتم از
پله مذهب بالا
تاته کوچه شک
تاهوای خنک استغنا
تاشب خیس محبت رفتم
من به دیدارکسی رفتم دران سرعشق
رفتم رفتم تازن
تاچراغ لذت
تاسکوت خواهش
تاصدای پرتنهایی
..
من زنی را دیدم نور در هاون می کوبید
شوق می امد دست در گردن حس می انداخت
فکر بازی می کرد
زندگی چیزی بود مثل یک بارش عید یک چنار پرسار
زندگی در ان وقت صفی از نور و عروسک بود
یک بغل ازادی بود
زندگی در ان وقت حوض موسیقی بود .(سهراب سپهری )
من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق !
سلام استاد . انتخاب زیبایی بود . ممنون.
چطور میشه به جایی برسیم که از روابطمون رنجی به دل نگیریم؟
پرسش بسیار مهم و اساسی است . لسان الغیب فر ماید: در مسلک ما کافری است رنحیدن . می گویند یکی از سالکین خدا گفته است :۲ سال مراقبه کردم تا به درجه ای برسم که کسی را نرنجانم و بیست سال طول کشید تا بتوانم در خود حالتی پدید اورم که نرنجم. این یک مقام عالی انسانی است و نیاز به مراقبه نفسانی و فکر کثیر و ذکر دائم دارد...ولی به طور مشخص به لحاظ روان شناسی اگر انسان ذهن خود را از یک عادت ناخوداگاه که به ان به شدت معتاد هستیم یعنی :داوری و قضاوت کردن برهاند و به مرحله ادراک برسد گام مهمی در این سیر برداشته است ...اگر انسان همه افعال و احوال و رخدادهای عالم را فعل حق و یک فعل واحد ببیند نه فعل مستقل یک شخص یا گروه (همان توحید افعالی )و همه اثار را به او منتسب ببیند و دیده کثرت بین از او زائل گردد و به درجه توحید افعالی برسد انگاه نفس خود را مجرد از امور و هویت ها و اعضاء و حوارح و حوانح می بیند و در نتیجه مانند حضرت زینب پس از تحمل انهمه مصائب عینی و روحی و ذهنی در دربار دشمن در برابر زخم زبان ها و تیر و طعنه ها فرماید : ما رایت الاجمیلا :من جز زیبایی ندیدم . به جهان خرم از انم که جهان خرم ازوست عاشقم برهمه عالم که همه عالم ازوست . اگر انسان خود را و همه کس و همه چیز عالم را ملک خدا بداند و خود را تسلیم خدا نماید انگاه انچه از هرسو به وی رسد خواه در پوشش رنج و ظلم و نقمت باشد یا نعمت و شادی گوید : هرچه از دوست رسد نیکوست ..عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد ای عجب من عاشق این هر دو ضد . اگر انسان در مقابل یک فعل نادرست نهی می کند یا واکنش منفی نشان می دهد نباید جنبه غریزی دفاع از نفس داشته باشد بلکه باید بر اساس فرمان عقل کلی و عقل فعال یعنی خدا باشد لذا پیامبر فرماید :پروردگار من مرا به ۹ چیز امر فرمود: عفو و گذشت از کسی که بر امن ستم رواداشته است پیوند با کسی که از من گسسته است بخشش به کسی که مرا محروم ساخته است اخلاص در آشکار و پنهان، دادگری در خوشنودی و خشم، میانه روی در نیاز و توانمندی، و این که خاموشیم اندیشه و سخنم، یادآوری خداوند; و نگاهم عبرت و پند باشد . کتاب روح مجرد نوشته علامه حسینی طهرانی و نیز کتاب اسرارالملکوت نوشته استاد سیدمحمدمحسن حسینی طهرانی و نیز رساله بدیعه علامه طهرانی کتاب های بسیار عالی در معرفت انسان و هستی هستند. فقط یک مژده به شما بدهم : و ان اینکه راه بانوان برای رسیدن به این مقام و سایر مقامات روحانی بسیار اسانتر از مردان است و باز راه جوانان بسیار کوتاهتر از بزرگسالان .
من نمی تونم تفاوت بقیه با خودمو بپذیرم. ذهنم هنوز توهم بودن برتری رو قبول نکرده. واقعا آدم حساسی هستم از خودم شرمنده ام که از هر کسی فقط ایرادهاشو می بینم. حتی شاید ایراد نباشه فقط با من فرق داشته باشه
اصلا لازم نیست خودتان را سرزنش کنید . البته وجدان شرمگین تا انجا که انگیزه بخش و حرکت افرین باشد ویژگی خوبی است اما شما باید به همه توانایی های مثبت خود توجه کنید و این بینش ایراد بینی را به صورت نگرش انتقادی در خود تقویت کنید . توجه داشته باشید که در سن شما دگرگونی های شدید و فرگشت های حیرت انگیزی در بینش و منش رخ می دهد . به هیچ وجه نگران نباشید و یگانه راه رهایی از توهم برتری نگرش مثبت به خود و کشف و شناسایی استعدادهای بیرونی و درونی خودتان است . به هرحال اگر انسان بینش ژرف داشته باشد به اشکالات زیادی برخورد می کند و بهتر است این اشکالات را به جای انکه به صورت غیرعلمی و بدوی بی واسطه به افراد نسبت دهیم به ساخت شخصیتی جامعه و فرگشت های تاریخی و سیاسی و اجتماعی و به ویژه اختلالات سیستمیک اجتماع و از ریخت افتادگی و چندعصری بودن محیط زندگی خود نسبت دهیم و ادراک را به جای داوری بنشانیم . تاکید می کنم به تدریج ذهن خود را از قضاوت کردن های پیاپی به سوی ادراک سوق دهیم . کتاب : خودبی نهایت در این خصوص بسیار راهگشا است .
سلام
به حق که لقب استاد برازنده ی شماست.
لذت بردم هم از مطالبتون هم از پاسخ به جا وزیبایتان به سوال m.
به روزم با "درامتدادخودم".
متشکرم از نگاه زیبا بین شما . اما در واقع من هم یک رفیق طریق هستم . و در گفتگوی هممدلانه با رفقا می اموزم و بهره می برم . امیذوارم همه ما دستاوردهای شهودی و بینشی خود را سخاوتمندانه با همدیگر تقسیم کنیم .
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
خانه دوست کجاست؟
انتخاب بسیار معنادار و ستودنی ای است . اری بکوش که عظمت در نگاه تو باشد
راست گفتید براستی هیچ